433

نمی‌دونم حالا که هوا گرم شده و پنجره‌ها باز، شما هم با گردهمایی ات دور لامپ مشکل دارین یا نه. امشب وقتی دیوار رو نگاه کردم و اون سیاهیِ حاصل از اجماع حضور رو دیدم، اولش با خودم گفتم چه غریزه‌ی خوبی، هر کجا که باشی تو رو به سمت نور رهنمون می‌کنه. ولی بعد فکر کردم حتی اگه تو رو دور یه مهتابی گیر بندازه.؟ 

چندین سال پیش به زندگی‌ای که در بطن هر هسته و دونه‌ای نهفته‌اس جذب شده بودم، این‌که بالقوه بدونی مسیر رشدت چطور باید باشه و فقط منتظر فراهم شدن شرایط بشی تا شانس جوونه زدن پیدا کنی. اون خودآگاهی یا غریزه‌ی ذاتی برام خوشایند بود. ولی خب بازم مساله‌ی اصلی، داشتن خاک و آب و نور بود. یه چیزایی توی لحظه به نظر جالب می‌آن، فکر می‌کنی هر چقدر که از پیچیدگی و نسبیت‌ها به دور باشی، راحت‌تر و آزادتری، ولی وقتی یه‌خورده بیشتر نگاه می‌کنی و چند لایه پایین‌تر می‌ری می‌بینی باز هم یه شرط، یه اگه و یه بایدی هست که سایه بندازه روی کل پروسه. 

گاهی باید بری به سمت نور، گاهی هم باید ازش اجتناب کنی. خوبه که بتونی تشخیص بدی و انتخاب کنی کدوم منبع باید هدف باشه، اما همین قوه‌ی درک و تصمیم‌گیری هست که اتفاقا کار رو سخت کرده. کدوم چراغ؟ کدوم دریچه؟ اصلا چی می‌شه اگه تاریکی جذبت کنه و جواب توی سایه‌ها باشه؟ 

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها