به تنگ آمده از خویشتن، آدمیان را در بند می‌کشد؛ سرگشته‌روحی آزرده و نالان.

قاب‌های سرد و بسته‌ای که "چگونه بودن" را حکم می‌رانند، انعکاسی گزنده از ذاتی در سایه مانده‌اند. شرارتی تلخ، که از بی‌خردی می‌نوشد و چخماق می‌زند به انسانِ فهم‌ناشده‌ی این عصر. 
و من، فریاد واخواهی‌ام به این تقدیر غیابی، چه رام و تسلیم است. بر اختفای خویشتن سر فرود آورده و زخم‌های دم‌به‌دمِ روزگاران‌ام را لیس می‌زنم. #واژه‌بافی

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها