از تاریکی نمیهراسی، این شبحِ ظلمت است که چنگ میاندازد به قلبت. چه سود از دیده فروبستنها به گاهی که هرم نفسهای ابلیس پشت گوشت دمیده و سایهها به زیر پوستت خزیدهاند؟ وحشتِ ندیدن و به دام افتادن بیشتر است؛ نگاه کن، دستی بر گلویت میساید و راه فراری نیست. این تویی و تاریکیِ دنیا. و جز خیال خوابی سبک که فراگیردت، چه رویایی را میشود پرورد، وقتی که وحشتِ دیدن و به دام افتادن نیز، کم از اسارتی کور ندارد.؟
درباره این سایت