سـایه‌ی سفید



به‌تنگ‌آمده از خویشتن، آدمیان را در بند می‌کشد؛ سرگشته‌روحی آزرده و نالان.

قاب‌های سرد و بسته‌ای که "چگونه بودن" را حکم می‌رانند، انعکاسی گزنده از ذاتی در سایه مانده‌اند. شرارتی تلخ، که از بی‌خردی می‌نوشد و چخماق می‌زند به انسانِ فهم‌ناشده‌ی این عصر. 
و من، فریاد واخواهی‌ام به این تقدیر غیابی، چه رام و تسلیم است. بر اختفای خویشتن سر فرود آورده و زخم‌های دم‌به‌دمِ روزگاران‌ام را لیس می‌زنم. #واژه‌بافی

مکان‌های اندکی به اندازه‌ی هواپیما، کشتی یا قطارِ در حال حرکت منشا گفت‌وگوهای درونی هستند. گویی هم‌بستگی غریبی میان چیزی که مقابل چشم‌مان قرار دارد و افکار درون ذهن‌مان وجود دارد: گاهی افکار بزرگ به مناظر عظیم نیاز دارند، و افکار جدید به مکان‌های جدید. ظاهرا افکار درونی که به درجا زدن گرایش دارند با گذر سریع مناظر به تحرک درمی‌آیند. فکر کردن زمانی که بخش‌هایی از ذهن به کارهای دیگری معطوف می‌شود بهتر انجام می‌گیرد، مثلا با گوش دادن به موسیقی یا تماشای ردیف درخت‌های کنار جاده.

از میان تمام وسایل نقلیه‌ی مسافرتی، قطار احتمالا بهترین مددکار اندیشیدن است: مناظر بیرون به هیچ وجه یکنواختی بالقوه‌ی مناظر بیرون کشتی یا هواپیما را ندارد، سرعتش به حدی است که مجال درگیر شدن به آدم نمی‌دهد در عین حال چنان کند است که چیزها را تشخیص می‌دهی. 

از پسِ ساعت‌ها افکار رویایی در قطار، ممکن است احساس کنیم به خودمان بازگشته‌ایم، به عبارت دیگر، بازگشت به احساسات و افکاری که برای‌مان مهم هستند. وما در خانه نیست که با خویشتنِ خویش روبه‌رو می‌شویم. اسباب و اثاثیه‌ی خانه مصرانه القا می‌کنند که نمی‌توانیم عوض شویم چون آن‌ها نمی‌توانند عوض شوند؛ چیدمان خانگی، انسانی را که در زندگی عادی هستیم، ولی نه آن‌کسی که در اصل هستیم، در بند می‌کند. 

هنر سیر و سفر - آلن دو باتن - ترجمه‌ی گلی امامی - انتشارات نیلوفر | #کتاب‌ستان 

به تنگ آمده از خویشتن، آدمیان را در بند می‌کشد؛ سرگشته‌روحی آزرده و نالان.

قاب‌های سرد و بسته‌ای که "چگونه بودن" را حکم می‌رانند، انعکاسی گزنده از ذاتی در سایه مانده‌اند. شرارتی تلخ، که از بی‌خردی می‌نوشد و چخماق می‌زند به انسانِ فهم‌ناشده‌ی این عصر. 
و من، فریاد واخواهی‌ام به این تقدیر غیابی، چه رام و تسلیم است. بر اختفای خویشتن سر فرود آورده و زخم‌های دم‌به‌دمِ روزگاران‌ام را لیس می‌زنم. #واژه‌بافی

فقط در نظر بگیرید چه بسیار برنامه‌ها، سفرها، روابط عاشقانه و پژوهش‌ها را به سبب تنبلی و اعتمادمان به آینده، نمی‌بینیم و به تعویق می‌اندازیم، و زندگی را از خود دریغ می‌داریم. 

نیتی‌های ما بیشتر ناشی از نحوه‌ی خاصی از زندگی است و نه ناگواریِ ذاتیِ تجربه‌ی بشری. با وجود این، اگر پذیرفتن فناپذیری سبب شود که اولویت‌هایمان را مجددا ارزیابی کنیم، به‌درستی ممکن است از خودمان بپرسیم اولویت‌ها چه باید باشند؟ صِرفِ پذیرفتن فنای اجتناب‌ناپذیرمان ضامن آن نیست که بازمانده‌ی روزهایمان را صرف یافتن پاسخ‌های مناسب کنیم. اما واقعا کل زندگی باید شامل چه چیزهایی باشد؟

لازم است که یاد بگیریم چگونه از اتلاف وقت جلوگیری کنیم و از زندگی بهره ببریم. و بیاموزیم اولویت‌های زندگی‌مان را مشخص کنیم. 

پروست چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند - آلن دو باتن - ترجمه‌ی گلی امامی - انتشارات نیلوفر | #کتاب‌ستان

شان مورفی، جراح جوان مبتلا به اوتیسم با عملکرد بالا، که به تنهایی زندگی می‌کند و قادر به برقراری ارتباط و تعامل درست با اطرافیانش نیست، با استفاده از مهارت‌های فوق‌العاده و شهود خود در پزشکی، به نجات جان افراد پرداخته و شک و تردید همکارانش را در پذیرفتن او و اعتماد به توانایی‌هایش از بین می‌برد.

 


The Good Doctor - American drama series - IMDb: 8.3/10 | آپارات#

امروزه، در اقصی نقاط جهان، زمان خطی است و با ترتیبِ گذشته و حال و آینده در نظر گرفته می‌شود. همه‌ی فرهنگ‌ها معنایی از گذشته و حال و آینده دارند، اما این معنا در بخش بزرگی از تاریخِ بشر ذیلِ یک معنای بسیار بنیادین‌تر از زمان به‌مثابه‌ی یک چرخه بوده است. گذشته آینده هم هست، آینده گذشته هم هست، آغاز پایان هم هست.

غلبه‌ی زمان خطیْ همخوان با یک جهان‌بینی معادشناختی است که در آن کل تاریخ بشر ساخته می‌شود تا به یک داوری واپسین برسد. اما طرز فکرهای دیگری هم درباره‌ی زمان وجود دارد. بسیاری از مکاتب فکری باور دارند که آغاز و پایان یکی هستند و همواره یکی بوده‌اند، چون زمان ذاتاً چرخه‌ای است. به‌لحاظ شهودی این معقول‌ترین طرزفکر درباره‌ی ابدیت است. چرخه به ما امکان می‌دهد که بتوانیم همواره به پیش یا به پس رفتن را تصور کنیم، بدون اینکه لازم باشد به یک آغاز یا پایان فرجامین برسیم.

فلسفه‌ی شرق آسیا عمیقاً در چرخش فصل‌ها ریشه دارد، که بخشی از یک چرخه‌ی بزرگ‌ترِ وجود است. در اندیشه‌ی چینی، حکمت و حقیقت بی‌زمان هستند، و لازم نیست به جلو برویم تا یاد بگیریم، فقط کافی است همان چیزی که پیشاپیش داریم را نگه داریم. کنفوسیوس فکر نمی‌کرد که هدفش اعلام حقایق جدید، یا ابتکار یک اقتصاد نوین است. هدفش این بود که نگذارد آنچه پیش‌تر شناخته شده از یاد برود. [

ترجمان] #نقل قول


منطقِ برنامه می‌گفت کار تمام است و باید بازی جدیدی را آغاز کرد. اعتنایی نکردم و پیام را بستم. می‌دانستم که با جابه‌جایی‌های هوشمندانه می‌شود گره را گشود. میان‌بری که حتی تعریف‌شده هم نبود، راه پیروزی من شد. 
حرف جدیدی نیست که بخواهم هیجان‌زده باشم از ثبتش، ولی منظر روبه‌رو شدن با آن تازه است. گاهی وقت‌ها تابلوهای راهنما هم اشتباه می‌کنند. وقتی گزینه‌ای جز و بستن و رفتن پیش روی‌مان نیست، می‌شود به موقعیت کارت‌ها و چیدمانی جدید برای رهایی از تنگنا فکر کرد. می‌شود متفاوت از پیش‌بینی‌ها عمل کرد. گاهی وقت‌ها. #واژه‌بافی

ملودی‌هایی هستند که آدم را به کشتن می‌دهند؛ نت‌هایی که روشنایی را مکیده و روح را حبس می‌کنند میان آلامِ ایام. در مقابل، موسیقی‌هایی هستند که جان می‌بخشند و می‌رویانند. گوش می‌سپاری و سبز می‌شوی، شکوفه می‌دهی، بهار می‌شوی. 

ندانسته قاتلی را آزاد کرده بودم که خنجرش را تا دسته می‌نشاند به قلبم. باید هوشیاری‌ام را فرامی‌خواندم، باید خودم را می‌رهانیدم از بندهای تاریک‌اش. 
به زنجیر کشیده و نهانش کردم. تا کی باشد که باز سربرآورد و چنگ زند مرا به خشم، به غم، به تباهیِ بی‌امیدی. به‌سان آتشی که با آتش پاسخش گویند، مرهم چنین زخم‌ها و حفره‌هایی از روح را باید دوباره در موسیقی جست. این‌بار آوایی که زندگی عطا کند، که خیال ببخشد، امید دهد. #واژه‌بافی

ما نمی‌توانیم خودمان را بفهمیم، مگر اینکه دیگران را بفهمیم. لازمه‌ی شناختن دیگران دوری‌کردن از دو خطر است: یکی تأکید بر اینکه چقدر ما چیزهای مشترک داریم و یکی هم تأکید بر اینکه چقدر با هم فرق داریم. انسانیت مشترک ما و مسائل ازلیِ زندگی معنایشان این است که همیشه می‌توانیم از افکار و اعمال دیگران درس بیاموزیم و خودمان را با آن‌ها یکی بدانیم، فارغ از اینکه چقدر در بادی امر بیگانه از هم به نظر بیاییم. [

ترجمان] #نقل قول


نمی‌دانم برنامه‌ی حفاظت از شهود این مرز و بوم چگونه است. من امروز شاهد بوسه‌ای بودم صمیمی و چابک، و خاطره، درست مثل نوشته‌ی آینه‌ی بغل، نزدیک‌تر از چیزی که گمان می‌بردم، به من هجوم آورد. کاش خودش بوده باشد؛ کسی که وصف طنازش، قصه‌ای به‌یادماندنی را جان بخشید. #واژه‌بافی 

تا دلت بخواد برای هم نسخه پیچیدیم و "وای آره درست می‌گی" تحویل هم دادیم. ولی. (همیشه یه ولی در میونه)، وقتی آدم‌ها از مسیرهای متفاوتی می‌گذرن، درک متفاوتی هم نسبت به موضوعی واحد پیدا می‌کنن. در نتیجه مهم نیست اون چه‌قدر از راز و شکرگزاری و اثر مرکب حرف بزنه و من چه‌قدر از آرمان‌های اجتماعی داد سخن بدم. در نهایت ما دو مخاطب جداافتاده از هم‌ایم که قلبا باوری به باورهای دیگری نداریم! و صرفا گفت‌وگویی رو انجام دادیم و خوشحال از سهم خودمون رو ادا کردن (حرف زدن)، کیف‌هامونو روی دوش می‌اندازیم و تا درودی دیگه بدرود.

با این وجود، کاملا بی‌تفاوت هم نخواهیم گذشت. روزی، لحظه‌ای فرامی‌رسه که جمله‌ها رو به یاد می‌آری و لبخند می‌زنی. #واژه‌بافی

عبارت‌هایی همچون سلامت» و بیماری» اغلب معنایی دوگانه دارند.
تب را در نظر بگیرید. تب‌داشتن یعنی شما بیمار و ناسالم‌اید و نمی‌توانید بیشترین کارایی خود را داشته باشید. اما تب همچنین واکنشی سالم به حضور عفونتی باکتریایی در بدن است. اگر تحت چنان شرایطی تب نداشته باشید، واقعاً بیمار خواهید شد. خونریزی هم همین‌طور. خونریزی یعنی در وضعیت ناسالم بودن، اما اگر زخمی داشته باشید و خونریزی نه، نشانه‌ای از یک بیماری جدی‌تر خواهد بود. از لحاظ‌ جسمانی، چیزی وجود دارد به نام راه سالمِ ناسالم‌بودن؛ به‌همین‌ترتیب، از لحاظ احساسی، چیزی وجود دارد به اسم راهِ خوبِ بدبودن. 

خشم همچون تب ارزشمند است: بدون تب مسیر عفونت تا مرگ بسیار کوتاه‌تر خواهد بود. همین استدلال بنیادی درباره‌ی حسرت، همدلی و اندوه نیز به کار می‌آید. آری، این‌ها راه‌هایی برای زخمی‌بودنِ روانی است؛ و خیر، این چیز بدی نیست. وقتی رویین‌تنی ممکن نیست، آسیب‌پذیری می‌تواند شکلی از سلامت باشد.

نفرتْ خشمِ بی‌درد است؛ خشم است بدون آسیب‌پذیری؛ خشم است بدون محبت. همه‌ی ما در جست‌وجوی فضاهای امنی هستیم که در آن‌ها می‌توانیم به نفرت خود اجازه‌ی شکوفایی بدهیم؛ به باغچه‌ی تحقیرمان رسیدگی می‌کنیم و آن را با دیوارهای حق‌به‌جانبی احاطه می‌کنیم. اما موضوع این است که در هر حال، نفرت راه بدی برای بدبودن است. [بخشی از

نوشتار ترجمان]


421

97 یه عقب‌گرد بود که به از دست رفتن خیلی چیزها منجر شد. چیزهایی که دیگه نمی‌شه با همون شیوه و روشِ پیشین، بازپس گرفتشون. لازمه که سبک و سیاق‌ام رو تغییر بدم و از دریچه‌ای نو خواسته‌هام رو فرابخونم برای محقق شدن. جنگ بزرگ پیشِ روم، پیدا کردن معنا و جواب چراییِ پشت اتفاق‌هاست. ورطه‌ی بی‌پایان "خب که چی؟" رو پاسخ دادن؛ پاسخی که ارزشمند و پویا باشه و محرک زیستن. 

ماهیت "هدف یا آرزو" بودن اون‌چه که می‌خوام هنوز برام مبرهن نیست و تازه سوال جدیدی هم قد علم کرده: فلان چیز رو واقعا می‌خوام یا فقط می‌خوام که بخوام.؟!

در پی وضوح این جمله‌ام، باشد که بر من آشکار گردد:
"I know what I know, you know? If you don’t know, you don’t fking know. do you?" Alfie Solomons

یکی از بهترین نصیحت‌هایی که شنیدم این بود: کمتر خودت باش».
آن زمان، من مفتون این عقیده بودم که هویتِ -به زعم خود- فیلترنشده‌ام را، ابراز کنم. فکر می‌کردم اگر مردم از من و حرف‌هایم خوششان نمی‌آید مشکل خودشان است، و من فقط باید خودم باشم. تلاش برای اصیل‌بودن، بیش از آنکه سبب ابرازِ یک خود غیرقابل تغییر در من شود، باعث تولید آن شده بود؛ خودی را تولید کرده بود که دیگر نمی‌خواستم باشم.

چرا خودت باش» این‌قدر توصیه‌ی وحشتناکی است.؟ نخستین مشکلش این است که کاری است غیرممکن: یک خود فراگیر وجود ندارد، یعنی ما از خودهایی گوناگون ساخته شده‌ایم که از خلال خودآزمایی‌ها و تجربه‌هایی بی‌شمار رخ می‌نمایند. مشکل دوم اینجاست که امروزه، در باور عمومی، احساسات و تمایلات را به‌اشتباه خودشناسی تلقی می‌کنند.
برای زن‌ها و دیگر گروه‌های سرکوب‌شده بی‌نهایت دشوارتر است که در جهانی خودشان باشند» که، در آن، مردان سفیدپوست و نازی‌ها دوره افتاده‌اند تا حقیقت خویش را بیابند. فیلسوفان فمنیست معتقدند که ن مجبور شده‌اند به دیگریِ» اجتماعی تبدیل شوند؛ لای چرخ تمامی فرآیندهای خودشناسی‌شان چوب گذاشته شده و آن‌ها را به بدن، و نه ذهن، فروکاسته‌اند. 

چه توصیه‌ای از خودت باش» بهتر است؟ "مرتب از خودتان بپرسید آیا این همان آدمی است که من می‌خواهم باشم؟" و بعد، فقط انجامش بده. فکر می‌کنم این توصیه‌ی خوبی باشد. [بخشی از

نوشتار ترجمان]


1. Green Book - 2018 ‧ Drama/Comedy-drama ‧ 2h 10m - IMDb: 8.3/10
2. Can You Ever Forgive Me? - 2018 ‧ Drama/Crime ‧ 1h 47m - IMDb: 7.2/10
3. First Man - 2018 ‧ Drama/Sci-fi ‧ 2h 22m - IMDb: 7.4/10
4. The Old Man & the Gun - 2018 ‧ Drama/Crime ‧ 1h 34m - IMDb: 6.8/10
5. Boy Erased - 2018 ‧ Drama/Teen ‧ 1h 55m - IMDb: 7/10
6. If Beale Street Could Talk - 2018 ‧ Drama/Crime ‧ 1h 59m - IMDb: 7.2/10
7. Christopher Robin - 2018 ‧ Drama/Fantasy ‧ 1h 43m - IMDb: 7.3/10
8. Crazy Rich Asians - 2018 ‧ Drama/Comedy-drama ‧ 2h 1m - IMDb: 7/10
9. Vice - 2018 ‧ Drama/Comedy-drama ‧ 2h 13m - IMDb: 7.2/10

Game of Thrones - Drama series - S08
Peaky Blinders - British drama series - S03, S04
This Is Us - American comedy series - S01

• روان‌درمانی اگزیستانسیال، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، نشر نی (ناتمام)
• خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، ترجمه سروش حبیبی، نشر نیلوفر (143ص)
• 8 مقاله‌ی ترجمان

1. The Favourite - 2018 ‧ Drama/Comedy-drama ‧ 2h 1m - IMDb: 7.6/10
2. Bohemian Rhapsody - 2018 ‧ Drama/Biography ‧ 2h 13m - IMDb: 8.1/10
3. Mary Queen of Scots - 2018 ‧ Drama/History ‧ 2h 5m - IMDb: 6.3/10
4. A Star Is Born - 2018 ‧ Drama/Romance ‧ 2h 14m - IMDb: 7.8/10
5. Mary Poppins Returns - 2018 ‧ Fantasy/Adventure ‧ 2h 10m - IMDb: 6.9/10
6. A Private War - 2018 ‧ Drama ‧ 1h 50m - IMDb: 6.7/10
7. Beautiful Boy - 2018 ‧ Drama ‧ 2h 1m - IMDb: 7.3/10
8. Free Solo - 2018 ‧ Sport/Documentary ‧ 1h 40m - IMDb: 8.2/10
9. Modern Times - 1936 ‧ Drama/Romance ‧ 1h 29m - IMDb: 8.5/10

Game of Thrones - Drama series - S08
Peaky Blinders - British drama series - S01, S02, S03

• آنا کارنینا (جلد2)، لئون تولستوی، ترجمه سروش حبیبی، نشر نیلوفر
• گل‌های رنج، شارل بودلر، ترجمه محمدرضا پارسایار، نشر هرمس
• روان‌درمانی اگزیستانسیال، اروین یالوم، ترجمه سپیده حبیب، نشر نی (132ص)
• بهارنامه‌ی ترجمان و 7 مقاله 

427

ده دقیقه به یازده بود و من هنوز شیت‌بندی نکرده بودم، در حالی که تحویل پروژه‌مون ساعت 10:30 بود. یکی از دوستام که ارائه داده بود، اومد و گفت استاد کلاس داره و دانشگاه می‌مونه، در نتیجه تا افطار فرصت دارین که کاراتون رو تحویل بدین. وسایلم رو جمع کردم و رفتم طبقه‌ی بالا دنبال آتلیه‌ی خالی بگردم. تو یکی از کلاس‌های جنوبی یه میز آبی انتخاب کردم ولی یکی از پسرا که عینکی و لاغراندام بود و استایل بچه‌درسخون‌ها رو داشت بهم گفت این میز چوبیِ جلویی سطحش صاف‌تره بیا اینجا کار کن. و بعد خودش توی راندو بهم کمک کرد. یادمه مدادرنگی آبی کبالت رو ازم خواست! چگونگیِ طراحی و رنگ زدن جزئیات چشم رو بهم یاد داد، یه چشم آبی با ترکیب تیره و روشن که رگه‌های عسلی داشت. نمی‌دونم موضوع طرح چی بود که رسیده بودیم به پرتره! اما خوب خاطرم هست که شیت رو گرفتم جلوم و به اون چشم‌های درشتِ زیبا نگاه کردم. 

کارمو تحویل دادم. بعدا استاد باهام تماس گرفت و گفت می‌دونی چند شدی؟ هیچ حدسی نداشتم. یه اسکرین از سایت نمرات برام فرستاد و گفت: 20.
در عالمِ واقع من هیچ‌وقت نمره‌ی طرحم بیست نشد. جالب این‌که حتی توی خواب هم احساس پیروزیِ صددرصد نداشتم چون حس می‌کردم بیشترش رو مدیون اون پسر عینکی مثبتم که بعدش بهم گفت طراحی آموزش می‌ده.

نمی‌دونم چرا یکی دو شبه که خواب درس و دانشگاه و امتحان می‌بینم، و امروز صبح اولین چیزی که بعد از بیدار شدن به ذهنم رسید این بود که: من دانشگاه رو ول کردم، دانشگاه من رو ول نمی‌کنه. و راستی، رنگ آبی توی خواب یعنی چی؟!

شاید این‌که کدام مفهوم را به واژه کشیده‌ایم و کدامین حس را دستمایه‌ی نوشتن، پاسخ این سوال باشد که "نور را به کجای زندگی تابانده‌ایم.؟"
 
#موقت

عنوان: Calum Scott - You Are The Reason

حجم: 7.81 مگابایت


430

Love, love changes everything, Hands and faces, earth and sky. Love, love changes everything, How you live and how you die. Love, can make the summer fly, Or a night seem like a lifetime. Yes love, love changes everything, Now I tremble at your name. Nothing in the world will ever be the same.
Love, love changes everything, Days are longer, words mean more. Love, love changes everything, Pain is deeper than before. Love will turn your world around, And that world will last forever. Yes love, love changes everything, Brings you glory, brings you shame. Nothing in the world will ever be the same.
Off into the world we go, Planning futures, shaping years. Love bursts in and suddenly all our wisdom disappears. Love makes fools of everyone, All the rules we made are broken. Yes love, love changes everyone, Live or perish in its flame. Love will never never let you be the same, Love will never never let you be the same. [Songwriters: Andrew Lloyd-Webber / Charles Hart / Don Black]
 
Andrew Lloyd Webber, Michael Ball - Love Changes Everything

شاید این‌که کدام مفهوم را به واژه کشیده‌ایم و کدامین حس را دستمایه‌ی نوشتن، پاسخ این سوال باشد که "نور را به کجای زندگی تابانده‌ایم.؟"
 

#موقت

Calum Scott - You Are The Reason


کامل بودن نه به معنای کمال‌گرایی و بی‌نقص بودن. کامل بودن یعنی خودت را در قالب یک نقش تعریف نکن و تک‌بُعدی نباش؛ دیدی همه‌جانبه و گسترده به خودت، اتفاقات و زندگی پیدا کن. کامل باش و همه‌چیز را در خودت جای بده و بپذیر، جزئی از هستی باش. کامل یعنی مجموعه‌ای از هرچیز و همه‌کس، کامل یعنی پذیرا و دربرگیرنده. انسانی کامل باش. 

1. A Man Called Ove - 2015 ‧ Drama/Comedy-drama ‧ 1h 56m - IMDb: 7.7/10
2. Shoplifters - 2018 ‧ Drama/Crime ‧ 2h 1m - IMDb: 8/10
3. Spider-Man: Into the Spider-Verse - 2018 ‧ Fantasy/Sci-fi ‧ 1h 56m - IMDb: 8.5/10

This Is Us - American comedy series - S01, S02, S03
Animal Kingdom - American drama series - S04
House of Cards - American web television series - S01, S02, S03

• خداحافظ گاری کوپر، رومن گاری، ترجمه سروش حبیبی، نشر نیلوفر
• ما همه باید فمینیست باشیم، چیماماندا انگوزی آدیشی، ترجمه مریم طباطبایی‌ها، نشر کوله‌پشتی 
• مانیفست یک فمینیست در 15 پیشنهاد، چیماماندا انگوزی آدیشی، ترجمه فاطمه باغستانی، نشر کوله‌پشتی 
• شهر خرس، فردریک بکمن، ترجمه الهام رعایی، نشر نون 
• 5 مقاله‌ی ترجمان 

434

"ژ" به کیف‌های سفری من می‌گه جادویی. یه کوله‌پشتی مشکی و یه کیف دستی قهوه‌ای به طول یه وجب، که دل هر دوشون هم دریاست. اولین‌باری که محتویات کوله‌ام رو دید گفت لعنت بهت چطور همه‌شو جا دادی توش، و دفعه‌ی بعد که کیف دستی‌ام رو باز کرد رو به "نون" گفت کیف‌های این جادویی‌ان، ببین چی رو چپونده تو این! امروز برای چندمین‌بار کیف‌های جادویی‌ام رو آماده کردم برای سفر. خیلی دلم می‌خواد ماجراجویانه‌طور بنویسم قراره بزنم به جاده و حافظا. ولی واقعیتش اینه که خیلی روتین و خودمونی، خیلی جمع‌وجور و فسقلی، قراره برم و بیام. من و کیف‌های جادویی‌ام. 

+ به یاد کت جادویی و کیف مری پاپینز :)

433

نمی‌دونم حالا که هوا گرم شده و پنجره‌ها باز، شما هم با گردهمایی ات دور لامپ مشکل دارین یا نه. امشب وقتی دیوار رو نگاه کردم و اون سیاهیِ حاصل از اجماع حضور رو دیدم، اولش با خودم گفتم چه غریزه‌ی خوبی، هر کجا که باشی تو رو به سمت نور رهنمون می‌کنه. ولی بعد فکر کردم حتی اگه تو رو دور یه مهتابی گیر بندازه.؟ 

چندین سال پیش به زندگی‌ای که در بطن هر هسته و دونه‌ای نهفته‌اس جذب شده بودم، این‌که بالقوه بدونی مسیر رشدت چطور باید باشه و فقط منتظر فراهم شدن شرایط بشی تا شانس جوونه زدن پیدا کنی. اون خودآگاهی یا غریزه‌ی ذاتی برام خوشایند بود. ولی خب بازم مساله‌ی اصلی، داشتن خاک و آب و نور بود. یه چیزایی توی لحظه به نظر جالب می‌آن، فکر می‌کنی هر چقدر که از پیچیدگی و نسبیت‌ها به دور باشی، راحت‌تر و آزادتری، ولی وقتی یه‌خورده بیشتر نگاه می‌کنی و چند لایه پایین‌تر می‌ری می‌بینی باز هم یه شرط، یه اگه و یه بایدی هست که سایه بندازه روی کل پروسه. 

گاهی باید بری به سمت نور، گاهی هم باید ازش اجتناب کنی. خوبه که بتونی تشخیص بدی و انتخاب کنی کدوم منبع باید هدف باشه، اما همین قوه‌ی درک و تصمیم‌گیری هست که اتفاقا کار رو سخت کرده. کدوم چراغ؟ کدوم دریچه؟ اصلا چی می‌شه اگه تاریکی جذبت کنه و جواب توی سایه‌ها باشه؟ 

436

قلبا می‌دونم که مسیر زندگی و اساس فکریم با اطرافیانم همسو نیست، واقعیت اینه که ترسی هم از تنهایی و یکه‌تازی توی دنیای خودم ندارم ولی خیلی وقت‌ها شده که ترسیدم از دور شدنِ آدم‌ها. وقتی انتخاب‌شون باعث فاصله‌ی بیشترمون می‌شه، نمی‌دونم یه‌جور حس جداافتادگی بهم دست می‌ده و عمیقا حالم رو بد می‌کنه با وجودی که می‌دونم اون تصمیم یا اون راه با من همخونی نداره. در واقع از نپیوستن به اون جرگه ناراحت نیستم، نمی‌دونم شاید ترسم اینه که حرکت بقیه رو به س خودم تعبیر می‌کنم در حالی که سیالیت دنیای من و اون‌ها متفاوته. چیزی که قبلا هم نوشتمش، این‌که نتونی یه مصداق، یه دستاورد بیرونی داشته باشی برای پناه گرفتن پشتش. ارزش‌ها و تعریف‌های من خیلی نمود ظاهری پیدا نمی‌کنن و گاهی این برام آزاردهنده‌اس. انگار نیاز داشته باشم تا به بقیه نشون بدم که اینم کاپ من، ولی دست‌هام خالی‌ان چون کاپی نیست، چون متریال ملموسی نداره برای وزن کردن و سنجیدن. 

نمی‌دونم این تعریف، زیرمجموعه‌ی "اسم سرخپوستی من" قرار می‌گیره یا نه، ولی اگه بخوام ده ماه اخیر خودم رو نام‌گذاری کنم، چیزی جز این نخواهد بود: "تهی از معنا"
گاهی میزان تلخی و درد به قدری هست که قول و قرارت رو می‌شکنی و ازش می‌نویسی، چون نیاز داری که شنیده بشی و ابرازش کنی. اون دیو سیاه رو فراموش نکردم و نمی‌کنم اما انصاف اینه که وقتی روزنه‌ای از نور رو می‌بینی، حتی اگه دیری نپاید و دمی کوتاه رنگ بده به لحظه‌هات، زیبا اینه که اون رو هم بنویسی. و توی این لحظه، که نمی‌دونم چقدر به درازا بکشه و دووم بیاره، من رنگ رو می‌بینم. واقعیتش هیچ زرد و نارنجی‌ای عینا مهیا نیست، ولی من اون تناژ آبی و سبز رو حتی اگه تیره، تونستم از دل سیاهی ببینم. اون پتانسیل برای خارج شدن از طیف خنثی به چشمم اومده و می‌خوام که سیاهی رو به رنگ‌هاش تجزیه کنم. نمی‌دونم می‌تونم انجامش بدم یا شدنی و پایا هست اصلا؟ مهم اینه که امکان‌اش رو کشف کردم و این برام باارزشه. واسه همین باید می‌نوشتمش، که در این روز و در این لحظه، در پیِ رنگ‌هام. همین :) 

ورزش رو دوباره شروع کردم و امروز جلسه‌ی دومم بود. وقتی داشتم می‌دویدم یکی از ورزشکارهایی که دوره‌های پیش اکثرا می‌دیدمش اومد کنارم و پرسید خودتی؟! گفتم آره. گفت باور نمی‌کنم.! :)) 

خب اون موقع من هر روز 3 ساعت توی سالن بودم و با رژیم کم‌کالری و ورزش تونسته بودم 13 کیلو کم کنم. ولی برام کافی نبود. هنوز وقتی توی آینه به خودم نگاه می‌کردم راضی نبودم و انتظار داشتم شبیه عکس روی مجله‌ها، شاهد یه بدن پرفکت باشم. من توی دوره‌ی کوتاهی وزن کم کردم و شدت تمرین‌ها باعث شده بود هفته‌های آخر واقعا خسته و دده بشم. محیط تکراری، زمان طولانی و یکنواختیِ هر روز، ازم انرژی می‌گرفت. در کنار همه‌ی این‌ها اجازه دادم بعضی‌ها توی اون فضا روم تاثیر بذارن و در نهایت برای فرار از برخوردهای ناراحت‌کننده دیگه نرفتم سالن. و این اعتراف، یعنی قبول شکست، یعنی قبول ضعف. چون برخلاف ایده و اندیشه‌های قوی، در عمل به‌طور پیش‌فرض اقدام کردم و نتونستم با اون‌چه که ناراحتم می‌کرد مقابله کنم و کنار کشیدم. 

نکته‌اش این‌جاست که توی همون روزها، برخلاف ظاهر فعال و باطن خسته، من نماد انرژی بودم برای یه عده. چند نفر بودیم که یه گوشه‌ی مشخص از سالن تمریناتمون رو انجام می‌دادیم و در حد سلام‌علیک با هم آشنا بودیم. می‌گفت بعد از این‌که دیگه نیومدی و نمی‌دیدیمت از هم سراغت رو می‌گرفتیم و این‌طور نشونی می‌دادیم که همون دختره که با انگیزه ورزش می‌کرد، همون که این‌جا می‌ایستاد و تنهایی تمرین می‌کرد. به قول خودش تعجب و شاید افسوسش از این نیست که دوباره وزن اضافه کردم، از اینه که اون اشتیاق و پشتکار رو کنار گذاشتم. و برای من جالب بود که وقتی نتیجه برای خودم کافی نبود، چقدر از دید دیگران ایده‌آل به نظر می‌اومد. وقتی خودم انگیزه‌ای برای ادامه نداشتم، انگیزه و مشوق دیگران بودم برای تلاش کردن. و مشکلِ بزرگ همین‌جاست؛ وقتی خودت فکر می‌کنی که کافی نیستی، اما در واقع همونی هستی که باید. 

نمی‌خواستم این دوره رو به قصد لاغر شدن شروع کنم. بیش‌تر از هر چیز به هورمون‌های شادیِ حاصل از ورزش نیاز داشتم و تنظیم شدن ساعت خوابم. ولی بعد از شنیدن این حرف‌ها با خودم می‌گم چرا که نه؟ یه بار دیگه تلاش می‌کنم برای چیزی که می‌دونم از پسش برمیام. یه بار دیگه انرژی‌بخش می‌شم و نماد انگیزه. و این‌بار، تمرین می‌کنم که برای خودم کافی باشم، که مهم نباشه تا چه وزنی و تا چه سایزی، برام مهم باشه که پروسه رو حفظ کنم و دست نکشم. و قدرتِ تغییر حال خوبم رو به آدم‌ها ندم. این‌بار می‌تونم. 

438

خیلی دور نیست زمانی که به خودم سرکوفت می‌زدم چرا نمی‌تونم گریه کنم! و حالا پسِ هر هیجان و شوقی، هر افسوس و افتخاری، هر شادی و غمی بغض می‌کنم و اشک می‌ریزم. هنوز هم به سختی برای خودم گریه می‌کنم، فقط وقتی که کارد به استخون رسیده باشه، اما دریچه‌ی این سد به تک‌تک شخصیت‌های یه داستان، کاراکترهای یه فیلم و استعاره‌های یه شعر وصله، و شیرینه! به خودم یادآوری می‌کنم که این رنج انسان بودنه؛ حس کردن تمام عواطف، و گاهی از پسِ هیجان و شوق، افسوس و افتخار، و شادی و غم، اشک ریختن. 

"you spend your whole life to be someone else, who is gonna be you?"

این سبک از زندگی، از شما تقاضا می‌کند که بهترین نسخه‌ی منحصربه‌فرد خود باشید، و درخواستی بالاتر از این نخواهد بود. 

• زمینه‌ی مطالعاتی گسترده و کاوش عمیق تفکرات، خواستار چیزی متناقض است؛ ذهنی که به روی حقایق جدید گشوده و پذیرای تغییر باشد. اما در عین حال قاطعانه به آن‌چه که در هر مقطع زمانی مناسب به نظر می‌رسد، متعهد بماند.

• اگر این انتخاب فقط یکی از دو رکن "اندیشه و تفکر" یا "اقدام و عمل" را برمی‌گزید، مسئله بسیار ساده‌تر می‌بود، اما این‌گونه نیست. این انتخاب هر دو را درگیر می‌کند و مقدار مشخصی از دردهای درونی را با خود به همراه می‌آورد، زیرا راهی‌ست که باید به تنهایی پیموده شود. 
کسانی که هرگز آسوده‌خاطر نخواهند بود، با درک این نکته که می‌توانند اشتباه کنند. بی‌قرار خواهند بود از این تشخیص که هنوز چیزهای زیادی برای آموختن وجود دارد، چیزهایی حتی فراتر از درک‌شان. آرام نمی‌گیرند از این معرفت و آگاهی، که مهم نیست چقدر پیش رفته‌اند، هنوز هم کارهای بسیار بیشتری برای انجام هست.

• افراد باید دائما با پذیرش این واقعیت که هیچ جواب ساده‌ای در این جهان وجود ندارد، زندگی کنند، زیرا هیچ سؤالی ساده نیست. و این چیزی‌ست که زندگی را برای آن‌ها هیجان‌انگیز و چالش‌برانگیز می‌کند، حداقل پاداشی متناوب برای کاوش‌هایشان. اما راحت؟ نه. [برداشتی از متن Choose One of Five]

1. The Red Turtle - 2016 ‧ Fantasy/Cartoon ‧ 1h 21m - IMDb: 7.5/10
2. Fantastic Beasts: The Crimes of Grindelwald - 2018 ‧ Drama/Fantasy ‧ 2h 13m - IMDb: 6.6/10
3. Adrift - 2018 ‧ Drama/Thriller ‧ 1h 39m - IMDb: 6.6/10
4. Destroyer - 2018 ‧ Drama/Thriller ‧ 2h 3m - IMDb: 6.2/10

House of Cards - American web television series - S03, S04, S05

• معامله‌ی زندگی، فردریک بکمن، ترجمه علی مجتهدزاده، نشر پارسه
• ما در برابر شما، فردریک بکمن، ترجمه الهام رعایی، نشر نون 
• صد سال تنهایی، گابریل گارسیا مارکز، ترجمه بهمن فرزانه، نشر آرش (30 صفحه) 
• 10 مقاله‌ی ترجمان 

یه استاد داشتیم که فامیلیش انیران بود. اواسط ترم مادرش فوت کرد و دقیقا اولین روز کاریش بعد از سوگواری، جلسه‌ی ما بود. توی فتوکپی دانشگاه بودم که چندتا از دانشجوهای ارشدش داشتن آگهی تسلیت چاپ می‌کردن تا مراتب احترام و همدردی خودشون رو ابراز کنن. مسئول دستگاه به خاطر شلوغی و سر و صدا نتونست درست و واضح اسم مورد نظر رو بشنوه و تایپ کرده بود امیران. پرینت که گرفت پسرا دادشون دراومد که آقا اشتباه زدی، انیران نه امیران، ولی اون همچنان باور داشت که خب امیران دیگه، تا این‌که یکی از دانشجوها گفت آقا اَنه، اَن، انیران. با خنده‌ی من برگشت و گفت جدی می‌گم، گفتم می‌دونم، باهاش کلاس دارم. 
گذشت و من رفتم جلوی دفتر استاد تا بپرسم کلاس رو کی شروع می‌کنه تا به بچه‌ها اطلاع بدم. خب اساتید دیگه هم توی اتاقش نشسته بودن و همه سر در گریبان و تریپ اندوه، که دوستانِ آگهی به دست سر رسیدن. تنها چیزی که بهش فکر می‌کردم این بود که چطور خطاب قرارش بدم بدون این‌که از خنده منفجر شم و آبروریزی به بار بیاد. تصمیم گرفتم به مقامش متوسل شم؛ استاد، استاد ببخشید.، پنج استاد سربلند کردن که وات؟ تو چشماش نگاه کردم دیدم نمی‌شه، سرم رو تا جایی که انعطاف اجازه می‌داد فرو کردم تو یقه‌ام و به مقنعه‌ام دستی کشیدم و بریده و مرتعش جون کندم: استاد انیران کی تشریف می‌آرین کلاس فلان؟ و بعد زدم بیرون. خم شدم و دست به زانو تلاش می‌کردم قهقهه‌ام رو خفه کنم. با صورتی سرخ و چشمایی پر آب کمر راست کردم که یکی از کارمندای آموزش گفت خیلی متاثر شده‌ان نه؟ خدا صبرشون بده. 
و جواب من: هییییی، هوممممم. 

یادداشت‌های توی گوشیم رو مرور می‌کردم که متنی به تاریخ 98/1/18 نظرم رو جلب کرد. 

شجاعت همیشه توی آغاز کردن و به دلِ ماجرا زدن خلاصه نمی‌شه، شجاعت می‌تونه به معنای پایان دادن به انتظار و بلاتکلیفی‌های زندگی‌مون باشه. امروز اولین نه‌ی شجاعانه‌ی 98 رو گفتم و پاش وایسادم. دوس داشتم با همین قاطعیت و استواری متن اداش می‌کردم ولی، با لرزش صدا همراه بود و بند رفتنِ نفس، اما یه نه بود. و همین رو به عنوان اولین قدم از خودم می‌پذیرم. 

به قول شاهین کلانتری "شاید لازم باشد که برای مدتی، پروژۀ تمام کردن» را در زندگی خودمان شروع کنیم." 

چون روح ما هم دقیقا مثل باتری گوشی، از طریق برنامه‌های بسته نشده‌ی پس‌زمینه، تحلیل می‌ره و دِشارژ می‌شه. 

تا به حال با خودتون مصاحبه کردین؟ من سال‌هاست که دارم این کارو می‌کنم، و صادقانه بگم همیشه برام جذاب و لذت‌بخش بوده. گاهی جوابی به سوالات می‌دم که برای خودمم تازگی دارن، گاهی فقط با بلند گفتن اون جمله توی ذهنت هست که به درک و وضوح بیش‌تر از موضوع می‌رسی. 
از وقتی که به یاد دارم، رابطه‌ی دوستانه و رفاقت برام یه‌جور ایده‌آل و اسطوره بوده، خیلی پیش‌تر از این‌که فیلم‌های کیمیایی رو کشف کنم و جذب نثر شاعرانه‌اش از رفاقت و بودن برای دیگری بشم. چند دقیقه‌ی پیش در جواب سوالی به خودم گفتم برام بودن توی یک رابطه‌ی دوستانه خیلی مهم‌تر از اینه که رابطه‌ی عاشقانه داشته باشم. دوستانه از جنبه‌ی رفاقت، شناخت، حمایت. دوستانه به سبک فرندز، که مهم نباشه چقدر تفاهم یا اختلاف داریم، آخرش بدونی هر چی که شد، قراره I'll be there for you باشه. علاقه‌ای از این جنس، بالاترین کیفیت رو داره به نظرم. 

444

تقریبا دو سال بود که منتظر یه پیشنهاد کاری بودم و وقتی با شرایط مناسبی محقق شد، من دیگه آدمِ دو سال پیش نبودم. ظرف چندین ماه قبلش اون‌قدری ضعیف شده بودم که کاملا خودم رو به ترس‌هام باخته بودم. شانس مصاحبه برای اون شرکت رو رد کردم چون مطمئن بودم توی اون وضعیت هیچ چیزِ خوبی برام به همراه نداره. من شکسته بودم و یه شروع جدید توی شهر دیگه، برام وحشتناک بود. 
حالا اما دوباره دارم خودم رو می‌کشم بالا. ورزشم رو شروع کردم، مراقب تغذیه‌ام هستم و کارهای جدیدی که قبلا برام هول و هراس به همراه داشتن رو امتحان می‌کنم؛ مثل تعیین سطح زبان! واقعیت اینه که کارهای به ظاهر ساده می‌تونن بعضی مواقع خیلی هم سخت باشن، همه‌چیز بستگی به شرایط اون فرد داره، برای من رفتن به آموزشگاه زبان چیزیه که می‌تونم بابتش به خودم افتخار کنم، چون می‌دونم چه مسیر روحی‌ای باید طی می‌شد تا به این لحظه برسم. و ساده نبود. 

چیزی که اخیرا در مورد خودم فهمیدم اینه که یه یادگیریِ جدید، به شدت بهم کمک می‌کنه برای مقابله با افسردگی، و مهم‌تر از اون، ورزش کردن مثل یه سمبل که نماد قدرت و حرکته، علاوه بر جسم، روحم رو هم می‌سازه. و دستآویز این مرحله از زندگی برای صعود کردنم اینه: دویدن و آموختن.

• حداقل چهار سال می‌گذره از آخرین‌باری که جامدادیمو لمس کردم! و یکی از بهترین لحظه‌های مهیا شدن برای یه مقطع جدید از زندگی اینه که با کنار هم چیدن راپید 0.3، روان‌نویس نارنجی، اتود 0.5 و بسته‌ی رنگی یادداشت‌ها همراه باشه. 

• نمی‌دونم چه انتظاری داشتم ولی به عنوان جلسه‌ی اول کمی توی ذوقم خورد. در واقع این حجم از پاسخگو بودن رو برنمی‌تابم و واکنش‌گرهای وجودم خسته شدن از لبخند و تایید و سخنان بی‌مزه. این دوره تمرین صبوریه و مکالمه کردن. نباید سخت بگیرم. 

• این چه عادتیه که باب شده و هر جا می‌ری باید سریعا یه گروه تلگرامی/واتس‌اپی تشکیل بدی و در کارهای بسی بیهوده شرکت بجویی؟ که چی مثلا؟!

• طبق انتظارِ پیشین، شخصیت بچه‌درس‌خونِ درونم رخ نمایید و حتی بسی کودکانه ذوق کرد از اندک دانایی‌اش! البته مراقب بودم بلای جون خودم نشم ولی در معرفیِ نخست حسابی به چشم اومد. 

• حداقل چهار سال می‌گذره از آخرین‌باری که جامدادیمو لمس کردم! و یکی از بهترین لحظه‌های مهیا شدن برای یه مقطع جدید از زندگی اینه که با کنار هم چیدن راپید 0.3، روان‌نویس نارنجی، اتود 0.5 و بسته‌ی رنگی یادداشت‌ها همراه باشه. 

• نمی‌دونم چه انتظاری داشتم ولی به عنوان جلسه‌ی اول کمی توی ذوقم خورد. در واقع این حجم از پاسخگو بودن رو برنمی‌تابم و واکنش‌گرهای وجودم خسته شدن از لبخند و تایید و سخنان بی‌مزه. این دوره تمرین صبوریه و مکالمه کردن. نباید سخت بگیرم. 

• این چه عادتیه که باب شده و هر جا می‌ری باید سریعا یه گروه تلگرامی/واتس‌اپی تشکیل بدی و در کارهای بسی بیهوده شرکت بجویی؟ که چی مثلا؟!

• طبق انتظارِ پیشین، شخصیت بچه‌درس‌خونِ درونم رخ نمایید و حتی بسی کودکانه ذوق کرد از اندک دانایی‌اش! البته مراقب بودم بلای جون خودم نشم ولی در معرفیِ نخست حسابی به چشم اومد. 

بعدنوشت: مشکل تازه کشف‌شده‌ی دیگه هم اینه که وقتی سوالی ازم می‌شه، ذهنم توی اون لحظه کاملا پاک می‌شه و هیچ جواب محتملی به خاطرم نمی‌آد، البته خاصّ مواقعی هست که پرسش‌ها شخصی هستن و جنبه‌ی شناختی دارن. انگار به شدت توسط دیواری دفاعی محصور شدم و هیچ حس و خاطره و دیدگاهی نمی‌تونه به بیرون نفوذ کنه. 

• حداقل چهار سال می‌گذره از آخرین‌باری که جامدادیمو لمس کردم! و یکی از بهترین لحظه‌های مهیا شدن برای یه مقطع جدید از زندگی اینه که با کنار هم چیدن راپید 0.3، روان‌نویس نارنجی، اتود 0.5 و بسته‌ی رنگی یادداشت‌ها همراه باشه. 

• نمی‌دونم چه انتظاری داشتم ولی به عنوان جلسه‌ی اول کمی توی ذوقم خورد. در واقع این حجم از پاسخگو بودن رو برنمی‌تابم و واکنش‌گرهای وجودم خسته شدن از لبخند و تایید و سخنان بی‌مزه. این دوره تمرین صبوریه و مکالمه کردن. نباید سخت بگیرم. 

• این چه عادتیه که باب شده و هر جا می‌ری باید سریعا یه گروه تلگرامی/واتس‌اپی تشکیل بدی و در کارهای بسی بیهوده شرکت بجویی؟ که چی مثلا؟!

• طبق انتظارِ پیشین، شخصیت بچه‌درس‌خونِ درونم رخ نمایید و حتی بسی کودکانه ذوق کرد از اندک دانایی‌اش! البته مراقب بودم بلای جون خودم نشم ولی در معرفیِ نخست حسابی به چشم اومد. 

بعدنوشت: مشکل تازه کشف‌شده‌ی دیگه هم اینه که وقتی سوالی ازم می‌شه، ذهنم توی اون لحظه کاملا پاک می‌شه و هیچ جواب محتملی به خاطرم نمی‌آد، البته خاصّ مواقعی هست که پرسش‌ها شخصی هستن و جنبه‌ی شناختی دارن. انگار به شدت توسط دیواری دفاعی محصور شدم و هیچ حس و خاطره و دیدگاهی نمی‌تونه به بیرون نفوذ کنه. 

بعدترنوشت: گذشت زمان و آشنایی بیش‌تر با آدم‌ها، می‌تونن توی برداشت نخستین از فضای حاکم تغییرات زیادی ایجاد کنن. خوشحالم از شروعش و تصور می‌کنم نتایج خوب و رضایت‌بخشی رو به همراه داشته باشه :) 

455

مکالمه‌ی این جلسه حول دوست‌یابی شکل گرفت. در نقش یه پسر باید مخ چهارتا از هم‌کلاسی‌هامو می‌زدم و هرکسی که دوستای بیش‌تری پیدا می‌کرد برنده بود. این صرفا یه بازی بود برای بهبود قدرت مکالمه‌ی انگلیسی ولی باید بگم تجربه‌ی ارزشمندی بود. اون لحظه که داری از خودت می‌گی و به آب و آتیش می‌زنی تا تاثیر خوبی روی مخاطبت بذاری و دلش رو به دست بیاری. به معنای واقعی کلمه "اوه مای گاد"! من توی شرح دادن خودم نابلدم و دو نفر یاری هم که بله رو دادن، صرف دوستی و آشنایی‌مون بود نه بابت فن بیان و احیانا پرستیژ چشم‌گیر من! 
حقیقتا قرار گرفتن توی این موقعیت خیلی سخت بود، واقعا سخت. و کوچک‌ترین درسی اگه به همراه داشت، برای من این بود که به دیده‌ی احترام بیش‌تری به پسرایی بنگرم که جرئت جلو اومدن دارن و شانس از خودشون گفتن رو محک می‌زنن. قطعا نه هر برخوردی، ولی گفتار و کردار نیک، ملتزم بازخورد مودبانه‌اس. 

اگه نگاهت دوبُعدی باشه، دیالوگ راستین کوهل می‌آد وسط: 
• Time is a flat circle. Everything we have done or will do, we will do over and over and over again - forever.

اما اگه سه‌بُعدی به ماجرا نگاه کنی، حرف کارل یونگ معنا می‌ده: 
• از لحاظ روانی، به صورت مارپیچی تحول می‌یابید، همواره به نقطه‌ای می‌رسید که قبلا آن‌جا بوده‌اید ولی این همان نقطه نیست. یا بالاتر است یا پایین‌تر. ممکن است شخصی بگوید "درست همان‌جایی هستم که سه سال پیش بودم." ولی من می‌گویم "سه سال را پشت سر گذاشته‌اید." 
این یعنی مختصات نقطه‌ی A سه سال پیش و امروز شما یکی نیست. 

1. The Ballad of Buster Scruggs - 2018 ‧ Drama/Comedy ‧ 2h 13m - IMDb: 7.3/10
2. Never Look Away - 2018 ‧ Drama/History/Romance ‧ 3h 9m - IMDb: 7.7/10
3. Stan & Ollie - 2018 ‧ Drama/Comedy-drama ‧ 1h 39m - IMDb: 7.2/10
4. Cold War - 2018 ‧ Drama/Melodrama ‧ 1h 28m - IMDb: 7.6/10
5. Roma - 2018 ‧ Drama ‧ 2h 15m - IMDb: 7.8/10
6. Girl - 2018 ‧ Teen ‧ 1h 49m - IMDb: 7.2/10
7. At Eternity's Gate - 2018 ‧ Drama ‧ 1h 51m - IMDb: 6.9/10
8. First Reformed - 2017 ‧ Drama/Thriller ‧ 1h 53m - IMDb: 7.1/10

Taboo - Television series - S01
Yellowstone - American drama series - S02
Killing Eve - Thriller series - S01
The Leftovers - American drama series - S01, S02

• میعاد در سپیده‌دم، رومن گاری، ترجمه مهدی غبرائی، نشر تندیس
• 7 مقاله‌ی ترجمان

جذابیت حکم به اینه که بیشتر وقت‌ها نمی‌تونی از قدرت خالی که توی دستته مطمئن باشی. یه وقت‌هایی روی آس‌ات هم حکم می‌آد و یه وقت‌هایی پنج‌ات می‌شه خالِ زمینه. حکم بازی‌ایه متکی به بخت و مهارت، رو کردن کارت درست توی زمان درست، قانون به‌هنگام بودن. سرنوشت هم همینه؛ توی مکان درست در زمان درست بودن، با همون قاعده‌ی بخت و مهارتِ خوب بازی کردن. 

450

از آغاز تاریخ به نام حقیقت مطلق، حقیقت مذهبی، حقیقت ی و حقیقت اخلاقی دستش را به خون ما آلوده، شکنجه و عذابمان داده و بر ما ستم رواداشته است. Truth پیوسته چون داری بر فراز سرمان آویخته است. 
هرگز چیزی به نام حقیقت مطلق وجود ندارد، و این کهن‌ترین حیله‌ای است که برای فریب دادن و به بردگی کشاندن ما یا واداشتنمان به جویدن خرخره‌ی یکدیگر اختراع شده است. 

میعاد در سپیده‌دم، رومن گاری، ترجمه مهدی غبرایی، نشر کتابسرای تندیس 

449

انسانیت، کلیدی تک‌پل نیست که بین خاموش و روشن نوسان کند. انسانیت، دکمه‌ای چندحالته و مدرج است که می‌شود به سمت مثبت‌ها پیچاندش و می‌توان به طیف‌های منفی‌تر سوقش داد. و قدرت این واژه در احساس است، درک کردن. می‌خواهد شوخ‌طبعی باشد یا همدردی، هیجان باشد یا غم‌آلودگی، خشم باشد یا محبت. آدم‌هایی که سخت گریه می‌کنند، سخت می‌خندند، سخت همدل می‌شوند و دنیایی از عصبیت‌های زودهنگام‌اند، نه که قوی باشند و استوار، که پیش از این‌ها شکسته‌اند و کاستی‌هایشان را به یکدیگر بند زده و چینیِ ظاهرشان را پخته‌اند. ما آدمِ تَرَک‌های ریزیم، لعابی که وجودمان را پوشانده و تکه‌هایمان را وصلِ هم نگاه داشته. و نگاه داشته، به یک نظر! 

1. The Wife - 2017 ‧ Drama ‧ 1h 41m - IMDb: 7.2/10
2. Handsome Devil - 2016 ‧ Drama/Sport ‧ 1h 35m - IMDb: 7.1/10
3. The Stag - 2013 ‧ Comedy ‧ 1h 34m - IMDb: 6.1/10
4. Sea Wall - 2012 ‧ Drama/Short ‧ 33m - IMDb: 8.4/10
5. Pride - 2014 ‧ Drama/Romance ‧ 2 hours - IMDb: 7.8/10
6. Steel Country - 2018 ‧ Thriller/Mystery ‧ 1h 29m - IMDb: 6.1/10
7. Denial - 2016 ‧ Drama/History ‧ 1h 50m - IMDb: 6.7/10

Big Little Lies - American drama series - S02
Fleabag - British comedy series - S01, S02
Black Mirror - British television series - S05
Sherlock - British drama series - S01, S02, S03, S04
Westworld - American television series - S01

• و هر روز صبح، راه خانه دورتر و دورتر می‌شود، فردریک بکمن، ترجمه الهام رعایی، نشر نون
• چهره‌ی مرد هنرمند در جوانی، جیمز جویس، ترجمه منوچهر بدیعی، نشر نیلوفر (82 صفحه)
• 12 مقاله‌ی ترجمان 

456

کاش می‌تونستی لبه‌ی بالکنِ شمالی، توی سایه و خنکای نیم‌روز پاییزی بشینی و سیگاری بگیرانی. ولی می‌تونی روی سرامیک‌های سرد و سفید آشپزخونه، تکیه زده به اون یخچالِ تپل بایستی و ترانه‌ی دو ماهیِ گوگوش رو با صدای مامان بشنوی؛ لالایی یا زمزمه‌ی روزهای کودکی.

تا آن‌جا که به یاد می‌آورم، نقش نویسنده را همواره و بیش از هر چیز در یادآوری دانسته‌ام، یعنی به فراموشی نسپردن، پاسداشت گذشته‌ها با واژگان، نوسازی یادبودها با کلام و توصیف مهرآمیز آن‌ها. گرچه بی‌شک در وجود من که نویسنده هستم، کمابیش چیزهایی از نقش آموزگار، پنددهنده و واعظ باقی مانده است که این خود از سنتی کهن و آرمان‌پرستانه سرچشمه می‌گیرد. اما من این امر را بیش‌تر به منزله‌ی پندی برای روح بخشیدن به زندگی و کم‌تر به مفهوم آموزش، مد نظر داشته‌ام. 
تامل یا نگاه به معنای تحقیق یا نقد نیست، تامل چیزی جز عشق نیست، تامل والاترین وضعیت دلخواه روح ماست؛ عشقی به دور از حرص و آز.

شادمانی‌های کوچک، هرمان هسه، ترجمه پریسا رضایی و رضا نجفی، نشر مروارید

من دریافتم که دوست داشته شدن، هیچ، اما دوست داشتن همه‌چیز است و هر روز بیش از پیش به این باور می‌رسیدم که آن‌چه زندگی ما را باارزش و شادمانه می‌سازد، چیزی جز احساس‌ها و دریافت‌های ما نیست. هر کجا که بر کره‌ی زمین، چیزی را می‌یافتم که می‌شد آن را خوشبختی نامید، می‌دیدم که از احساس‌ها تشکیل شده است. هر آن‌جا که انسانی از احساساتی قدرتمند بهره‌مند بود و با آن‌ها می‌زیست، هر آن‌جا که آن‌ها را از خود نمی‌راند و خوارشان نمی‌شمرد، بلکه پرورششان می‌داد و از آن‌ها سرخوش بود، خوشبختی، خود را نشان می‌داد. زیبایی نه دارنده‌اش را، بلکه کسی را نیک‌بخت می‌سازد که زیبایی را دوست دارد و می‌تواند ستایشش کند. 

 شادمانی‌های کوچک، هرمان هسه، ترجمه پریسا رضایی و رضا نجفی، نشر مروارید

1. BlacKkKlansman - 2018 ‧ Drama/Crime ‧ 2h 16m - IMDb: 7.5/10

The Leftovers - American drama series - S03
Fosse/Verdon - TV series
The Handmaid's Tale - American web television series - S03
New Amsterdam - American drama series - S01
Peaky Blinders - British drama series - S05

• خدای چیزهای کوچک، آرونداتی روی، ترجمه گیتا گرگانی، نشر سالی
• تحلیل رویا، کارل گوستاو یونگ، ترجمه رضا رضایی، نشر افکار
• چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم، زویا پیرزاد، نشر مرکز
• شادمانی‌های کوچک، هرمان هسه، ترجمه پریسا رضایی و رضا نجفی، نشر مروارید (83 صفحه) 
• 11 مقاله‌ی ترجمان

461

به پاس وسواس دیرینه‌ام، دست به دامان گوگل شدم تا گزاره‌ی درستی در باب تفأل به حافظ بنگارم. مقاله‌ای بود و در آن، سطری: "پیش از آن‌که انسان کاملی باشید، کاملا انسان باشید." از آن جمله‌ها‌ست که دست‌مایه‌ی نوشتن‌اند. حرف من ولی چیز دیگری بود. می‌خواستم بگویم فلسفه‌ی فالی از حافظ برگرفتن مگر این نبود که راهی پیش رویت گذاشته و به اشارت و ایمایی هادی‌ات شود. حال، من با این تعبیر "عاشق شو!" چه کنم؟ حرف قشنگی‌ست ها، ولی زیبایی‌شناسی‌اش راه به جایی نمی‌برد. آخر این روزها کلامِ آراسته را که ما هم بلد شده‌ایم، از طریقت و کردار برای‌مان چه آورده‌ای؟ 
گوته می‌نویسد: "مردم یکدیگر را می‌بینند، به هم دلبسته می‌شوند. چگونه؟ کس چه می‌داند، سراشیبیِ نرمی‌ست که می‌بَرَدت." و انسانی کامل بودن؛ ایده‌آلیست مطلق، که به سنگ می‌خورد. نیکو همان است که در پی انسانیت باشیم، هرکس به وسعت خویش. 
"در دریای زندگی، دوست من، بی‌هیچ پروایی شیرجه بروید. از این دریا همه سهمی دارند." 

یک جای کار می‌لنگد. روحم نشتی دارد انگار و من نمی‌دانم آن منفذ لامصب کجاست که توش و توانم شرّه می‌کند ازش. این را از همان چند روز پیش که ساعت خوابم بیش‌تر شد فهمیدم. وقتی باز عجول شدم و به دنبال نتیجه‌ی زودهنگام، پنجره‌های خیالم را گشودم. وقتی باز آن‌چه هست کافی نبود و حسرت آن‌چه باید باشد به جانم افتاد. نمی‌دانم چطور اتصالات روانم را کف بگیرم، چگونه ذهنم را صابون‌کاری کنم تا آن حباب بزرگی که رو به ترکیدن است، رخ بنماید. 

یک چیزهایی را می‌خواهید، و یک چیزهایی را می‌خواهید که بخواهید! برای مثال من می‌خواهم که سرعت و قدرت مطالبه‌ام باشد، در واقع گمان پیش‌فرضم این است که در پی اینان‌ام. اما به واقع به سمت انعطاف و استقامت می‌روم، یک‌جورهایی خواسته‌های خاموشی‌اند که زیر تمایل کاذب به نیرو و چابکی گم شده‌اند. هنر را می‌خواهم؛ آن هم با جان و دل، حال آن‌که نواختن را می‌خواهم که بخواهم، زیرا اولویت و دلدادگی‌ام جای دیگری‌ست و موسیقی به‌سان قلقلکی شیرین، کنج دلم جامانده. نه می‌توانم خیالِ دورش را کنار بگذارم و نه این‌که مصرانه پی‌اش باشم. فقط می‌خواهم که بخواهمش. 

مشخصۀ زندگی مُدرن آن است که همیشه سر خط باشی، همواره بکوشی حداکثر تجربۀ ممکن را در حداقل زمان ممکن بگنجانی. کتاب جدید فیلسوف دانمارکی سِوِند برینکمن، لذت دست کشیدن، توصیۀ مفیدی دارد: دست بکش. سعی نکن همه‌کار بکنی و عوضش کارهای کمتری بکن. در حقیقت، گاهی بهتر است که عقب بمانی، که از همانجا که هستی لذت ببری.

• باید از زاویۀ فرهنگ مصرف‌زده به این مخمصه نگاه کنیم، فرهنگی که خودمان برای خودمان ساخته‌ایم. فرهنگمان نیازمند آن است که مُدام بیشتر بخواهیم، مُدام بیشتر بخریم و مُدام کارهای بیشتری بکنیم. و همیشه احساس کن نیاز داری کارهایت را متفاوت یا بهتر انجام بدهی.

• دست‌کشیدن دقیقاً چه لذتی دارد؟ با کارهای کمتری کردن چه چیزی عایدمان می‌شود؟
شانس آن را پیدا می‌کنیم که درگیر فعالیت‌ها و تجربه‌هایی شویم که عمق و معنای وجودی بیشتری دارند. اگر با این ذهنیت زندگی کنیم که چیزی از دستمان خواهد رفت، مُدام نگران خواهیم بود که شاید چیز بهتری در انتظارمان باشد و ناچار باید از آنچه اکنون می‌کنیم بگذریم تا چیزی بهتر و بیشتر به چنگمان بیاید. ولی اگر یگانه دلیل زندگی‌مان آن باشد که چیزهای بیشتری را تجربه کنیم، چشم بر این واقعیت بسته‌ایم که برخی چیزها بالذات ارزشمند و معنادارند، فقط ارزش ابزاری ندارند، فقط برای رسیدن به چیز دیگری نیستند، بلکه فی‌نفسه ارزشمندند. وقتی از لذتِ دست‌کشیدن حرف می‌زنم، منظورم حقیقتاً این است.

بااین‌حال، می‌خواهم بگویم: باید تک‌به‌تک مراقب باشیم که در آنچه دامن‌گیرمان می‌شود خودمان را مقصر ندانیم، چون آن چیزها به‌واقع نتیجۀ ماجراهایی در سطوح کلی‌تر و فراگیرترند. ما همگی قربانی فرهنگی هستیم که در آن زندگی می‌کنیم، هر کسی به نوبۀ خود، و لذا تقصیر خودمان نیست که بازتاب وخیم‌ترین جنبه‌های این فرهنگ می‌شویم. ولی قدری آزادی فردی هم داریم. می‌توانیم با مدیریت ذره‌بینی، جزء به جزءِ زندگی و عاداتمان را اداره کنیم. باید روی خودکنترلی بیشتر کار کنیم همان‌طور که در باشگاه روی بدن‌هایمان کار می‌کنیم. باید قدرت مقاومت در برابر این وسوسه‌های مداوم را به دست بیاوریم و پرورش بدهیم. 

• هدف این است: آیینی برای زندگی داشته باشی، عادت‌ها و روتین‌هایی پرورش بدهی که ساده‌تر بتوانی تمرکز کنی و از این همه سروصدای مزاحم و حواس‌پرتی دست بکشی. [برگرفته از

این مقاله‌ی ترجمان]


1. Neruda - 2016 ‧ Drama/Crime ‧ 1h 48m - IMDb: 6.9/10

Peaky Blinders - British crime drama television series/Action - S05
Escape at Dannemora - American television limited series/Thriller
Killing Eve - British spy thriller television series/Drama - S02
Succession - American satirical comedy-drama television series/Satire - S01, S02

• شادمانی‌های کوچک، هرمان هسه، ترجمه پریسا رضایی و رضا نجفی، نشر مروارید
• فاوست، یوهان ولفگانگ فون گوته، ترجمه م.ا به‌آذین، نشر نیلوفر (105 صفحه)
• دِمیان، هرمان هسه، ترجمه عبدالحسین شریفیان، نشر اساطیر (130 صفحه) 
• 4 مقاله‌ی ترجمان 

466

تاکید پدر روی اینه که برم و یاد بگیرم؛ برم بنگاه مسکن و معامله کردن یاد بگیرم، برم دفترخونه و شرایط سند زدن یاد بگیرم، برم بانک و کارهای مربوط به چک رو یاد بگیرم. تا به این‌جا هر سه موقعیت رو رفتم و تجربه کردم و واقعا هم پربار بود، همراه با میزان متنابهی اضطراب و تنش. و خب هنوز روی حرف پیشینم هستم که من یه سند دارم، سیم‌کارتم به نا، و خیلی ممنون.

از تاریکی نمی‌هراسی، این شبحِ ظلمت است که چنگ می‌اندازد به قلبت. چه سود از دیده فروبستن‌ها به گاهی که هرم نفس‌های ابلیس پشت گوشت دمیده و سایه‌ها به زیر پوستت خزیده‌اند؟ وحشتِ ندیدن و به دام افتادن بیشتر است؛ نگاه کن، دستی بر گلویت می‌ساید و راه فراری نیست. این تویی و تاریکیِ دنیا. و جز خیال خوابی سبک که فراگیردت، چه رویایی را می‌شود پرورد، وقتی که وحشتِ دیدن و به دام افتادن نیز، کم از اسارتی کور ندارد.؟ 

468

"وقتی ما از کسی نفرت به دل می‌گیریم در واقع از چیزی متنفر می‌شویم که در درون ماست، و تصویری از اوست. هیچ‌چیزی نمی‌تواند ما را برانگیزاند مگر این‌که آن چیز در درون و باطن ما باشد. چیزهایی که ما می‌بینیم (احساس می‌کنیم) همان چیزهایی هستند که در ما وجود دارند. هیچ واقعیتی برون از آن‌که در وجود ماست، وجود ندارد."

به تعبیر هرمان هسه و یا یونگ و دبی فورد، من این قانون رو پذیرفتم. به همین خاطر از دیروز که بی‌خیالی و بی‌مسئولیتی یه هم‌کلاسی آزارم می‌ده دارم فکر می‌کنم توی چه بُعدی خودمم گرفتار این سایه‌ام که حالا نمود بیرونیش شده مایه‌ی قضاوت و ناراحتی؟ بماند که فقط محض خاطر روی ماه پیکی‌بلایندرز و سریع و خشن، دلم باهاش صافه. 

به‌محض‌اینکه اشتیاق خود به فهمیدن -به شگفت‌زده‌شدن، گوش‌سپردن و شاهدبودن- را از دست بدهیم، انسانیت خود را باخته‌ایم. امروز یکی از مهم‌ترین استعدادهای شما، کنجکاوی‌تان است. باید از آن محافظت کنید، زیرا کنجکاوی سرآغاز همدلی است.

فضیلت در واقع نوعی استعداد است. همیشه می‌توان آن را از دست داد یا به دستش آورد. دلیل آنکه جان همۀ ما به یک اندازه می‌ارزد، داشتن همین پتانسیل است.

در مقابل زندگی و دیدگاه‌های دیگران گشوده باشید؛ در مقابل مردم و همچنین شرایطی که درک نمی‌کنید و احتمالاً درک نخواهید کرد. هدف از آن زنده نگاه‌داشتن ارزش‌های اساسی‌ای است که برای تمام جامعه اهمیت دارد. [بخشی از

این مقاله‌ی ترجمان]


1. High Strung - 2016 ‧ Drama/Romance ‧ 1h 37m - IMDb: 6.4/10

Succession - 2018 ‧ Satire - S02
Mindhunter - 2017 ‧ Drama - S01, S02
The Crown - 2016 ‧ History - S01

• دِمیان، هرمان هسه، ترجمه عبدالحسین شریفیان، نشر اساطیر
• گرگ بیابان، هرمان هسه، ترجمه کیکاووس جهانداری، نشر اساطیر
• سه کتاب، زویا پیرزاد، نشر مرکز
• گرسنه، کنوت هامسون، ترجمه احمد گلشیری، نشر نگاه (112 صفحه) 
• 3 مقاله‌ی ترجمان 

تحجر: تاریک‌اندیشی، واپسگرایی، جمود، سخت و سنگ شدن. مخالف تجدد و روشنفکری. 

این‌که گمان بَری آزادی بیان حق توست و شایسته است که بی‌درنگ، تفکر و برداشت خود را به رسایی فرو کنی در چشم و گوش دیگری، این‌که کوچک‌ترین حقی برای آزادی عقیده و عملکرد مخاطبت قائل نباشی و همه‌چیز را به یک فیلتر و مقیاس بسنجی، یعنی تحجر. سنگ شده‌ای و ریشه‌های رشدت خشکیده‌اند؛ و بی‌انعطاف، خواهی شکست. [برای رخِ همچو ماهی که بت بود و شکست.]

مارتین سلیگمن: اگر به‌جای اینکه به آدم‌ها سرکوفت بزنیم تا کمبودهایشان را اصلاح کنند، تشویقشان کنیم که نقاط قوت شخصیتشان را پرورش دهند، آنگاه چه خواهد شد؟

• تغییرات اساسی در حوزۀ روان‌شناسی و ایجاد علمی که بهترین کیفیات انسان را بررسی کرده و پرورش می‌دهد؛ علم نقاط قوت، علم فضایل اخلاقی، علم شادی. روان‌شناسی مثبت‌گرا» نوید نوعی دگرگونی شخصی از طریق قدرت رهایی‌بخش مناسک عبادی را می‌داد، چیزهایی مثلِ شکر نعمت، قدردانی، بخشندگی و مدیتیشن. ایجاد و تقویت شش‌ فضیلت اصلی: دانایی، شجاعت، عدل، انسانیت، اعتدال و تعالی.

• شادی، تنها هدفِ هستی انسان نیست. هدف زندگی به‌زیستی یا شکوفایی است که مؤلفه‌های عینی و بیرونی نظیر رابطه‌ها و دستاوردها را دربرمی‌گیرد. درضمن مسیر شکوفایی از رهگذر کنش اخلاقی می‌گذرد (نه همیشه!) و با به‌کاربستنِ فضایل شش‌گانه به‌دست می‌آید (وما خیر!). این فضایل در تمام سنت‌های بزرگ فکری در جهان نیز، جایگاه والایی دارند. [برداشتی از

این مقاله‌ی ترجمان]


وقتی توان مقاومت نداری و قدرتت برای مقابله رو به افوله، یا باید طاقت بیاری و به امید دوباره مستحکم شدن دژت بجنگی، و یا خودت رشته‌ی اتصال رو بگسلی و بپری، تا زودتر هم فرود بیای و بتونی مجدد روی پاهات بایستی. من امشب دومی رو انتخاب کردم. 

480

A lonely room and empty chair, Another day so hard to bear, The things around me that I see remind me of, The past and how it all used to be. From souvenirs to more souvenirs I live, With days gone by when our hearts had all to give, From souvenirs to more souvenirs I live, With dreams you left behind, I'll keep on turning in my mind. There'll never be another you, No one will share the worlds we knew, And now that loneliness has come to take your place, I close my eyes and see your face. From souvenirs to more souvenirs I live, With days gone by when our hearts had all to give, From souvenirs to more souvenirs I live, With dreams you left behind, I'll keep on turning in my mind. From souvenirs to more souvenirs I live, With days gone by when our hearts had all to give, From souvenirs to more souvenirs I live, With dreams you left behind, I'll keep on turning in my mind.
 
Demis Roussos - From Souvenirs To Souvenirs

بالا آوردن یک مهارت است. و بدا به حال تن‌هایی که فاقد این توانایی‌اند. آدمی باید بلد شود هرآن‌چه که مسموم است را قی کرده و پس دهد؛ حتی اگر شده فکر و ذکر و زندگی را. 

• منفیِ یکِ سینوس را شاید بتوان به تعویق انداخت اما، از آن گریزی نیست. 

هر حقیقتی را که در نظر آری عکس آن را نیز درست می‌یابی. به این معنی که حقیقت را همیشه به شرطی می‌توان بیان کرد و در قالب کلمات آورد که یکسویه باشد. هرچه اندیشیده شود و با کلمات بیان‌شدنی باشد یکسویه است، نیمه‌کاره است، از کلیت و کمال محروم است، با وحدت بیگانه است. اما دنیا، آن‌چه ما در اطراف خود یا درون خود داریم، هرگز یکسویه نیست. یک آدم هرگز کاملا معصوم یا پاک گناهکار نیست. اگر در نظر ما جز این است از خطای تشخیص ماست که زمان را چیزی واقعی می‌پنداریم. اما زمان واقعی نیست. جایی که زمان واقعیت نیست، فاصله‌ای که به ظاهر میان دنیا و ابدیت، میان محنت و نیکبختی، میان شرارت و نیکی وجود دارد نیز خطای تشخیص ماست. 

گویندا ترسان پرسید: چطور؟ 

سیدارتها پاسخ داد: خوب گوش کن عزیزم. خوب گوش کن. گناهکاری که در من و توست، امروز گناهکار است اما زمانی برهما (خدای هندوان) خواهد شد، زمانی به نیروانا (کمال و سلوک، آرامش مطلق) خواهد پیوست، بودا (بیدار شده و به روشنی رسیده) خواهد شد. حالا توجه کن، این "زمانی" که می‌گویم خطاست. توهم است. گناهکار در تعالی به سوی بودا نیست. در حال تحول نیست. اما ذهن ما نمی‌تواند مسائل را طور دیگری در نظر آورد. بودای آینده هم‌اکنون، همین امروز در وجود گناهکار وجود دارد. آینده‌ی گناهکار هم‌اکنون در اوست. باید شدنی و ممکن، بودای پنهان در او یا در تو و در هرکس دیگری را محترم داشت. دنیا، دوست عزیز، ناقص نیست، در تحولی کند به سوی کمال نیست. دنیا در هر لحظه کامل است. چون به مراقبه در خود فرورفتی می‌توانی زمان را از میان برداری و زندگی گذشته و حال آینده را در آن واحد دریابی و آن‌وقت همه‌چیز کامل است.

(آیا دردها و تلخ‌کامی‌ها همه از زمان نبود؟ همه‌ی محنت‌ها و تشویش‌های زندگی را زمان پدید نمی‌آورد؟ آیا اگر بر زمان چیره می‌شدی و آن را از اندیشه‌ات دور می‌کردی، همه‌ی دشواری‌ها و داوری‌های دنیا منکوب نمی‌شد؟) 

سیدارتها - هرمان هسه - ترجمه‌ی سروش حبیبی - نشر ققنوس 

482

اپیکور به طور مشخص بر لذت یادگیری و اندیشیدن دربارۀ طبیعت و جهان اجتماعی تأکید می‌کند. لوکرتیوس نیز به این نکته اشاره می‌کند که آنچه در مورد انسان استثنایی است، توانایی خلاقیت و کار اوست. انسان‌ها از کشف چیزها و راه انداختن کارها، یا نگریستن صرف چیزها برای تجربۀ ظاهر، صدا و مزۀ آن‌ها، برای خود و دیگران لذت می‌برند. لذت واقعی از فعالیت‌هایی به دست می‌آید که تمرکز ایجاد می‌کنند، نیازمند تمرین و مهارت هستند و لذت حسی را در پی دارند. توانایی دستان ما برای انجام کارهای سریع و دقیق با اجسام کوچک، امری منحصر به نوع بشر است. این توانایی در کنار بزرگ‌داشتن زیبایی در رنگ و شکل، هنر را نیز در کنار علوم، در میان بهترین فرآورده‌های انسانی جای می‌دهد.
در این فعالیت‌ها، دست‌ها، چشم‌ها و ذهن با دنیای مادی درگیر هستند و تنها سلیقه و داوری خود شماست که ارزش نتیجه را تعیین می‌کند. [بخشی از

این مقاله‌ی ترجمان]


چطور می‌شه که آدم توی وبلاگ خودشم حس تعلق نداره و غریبه‌اس؟ یعنی باید اینم گوگل کرد؟!

یه وقتایی بود که می‌گفتم برگردی عقب و درستش کنی. معدود دفعاتی گفتم کاش بتونی همین‌جا نگهش داری. و حالا فقط می‌گم می‌شه بزنی جلو؟ اصلا تهش چیزی هست؟ به جایی می‌رسه؟ 

از یه مختصاتی به بعد، دیگه رخوت و یأس نیست، حجم اندوهه. اون‌قدر غلیظ و عمیق که بی‌حست می‌کنه. حالا تو هی بگو ورزش، بگو کتاب، بگو مهارت، کوفت، زهرمار. 

The Crown - 2016 ‧ History - S01, S02
Chernobyl - 2019 ‧ Historical period drama
Westworld - 2016 ‧ Action - S02
The Morning Show - 2019 ‧ Satire - S01

• گرسنه، کنوت هامسون، ترجمه احمد گلشیری، نشر نگاه 
• هنر چگونه می‌تواند زندگی شما را دگرگون کند، آلن دوباتن، جان آرمسترانگ، ترجمه گلی امامی، نشر نظر 
• بهترین داستان‌های کوتاه، جیمز جویس، احمد گلشیری، نشر نگاه 
• خواب نی‌لبک، هرمان هسه، ترجمه سروش حبیبی، نشر ماهی 
• اعجوبه، هرمان هسه، ترجمه عبدالحسین شریفیان، نشر اساطیر 
• سیدارتها، هرمان هسه، ترجمه سروش حبیبی، نشر ققنوس
• هابیت، جی.آر.آر تالکین، ترجمه رضا علیزاده، نشر روزنه 
• پیتر کامنتسیند، هرمان هسه، عبدالحسین شریفیان، نشر اساطیر 
• 4 مقاله‌ی ترجمان 

May it be an evening star, Shines down upon you, May it be when darkness falls, Your heart will be true, You walk a lonely road, Oh, how far you are from home.

Mornië utúlië (darkness has come), Believe and you will find your way, Mornië alantië (darkness has fallen), A promise lives within you now. 

May it be the shadows call, Will fly away, May it be your journey on, To light the day, When the night is overcome, You may rise to find the sun. 

Mornië utúlië (darkness has come), Believe and you will find your way, Mornië alantië (darkness has fallen), A promise lives within you now. A promise lives within you now.

Enya -

May it be


cut

صبر و تحمل بی‌جا مایه‌ی رنجه و اصرار برای نگه‌داشتن چیزی، رنج مضاعف. با این اوصاف، نتیجه‌ی برد برد خیلی کم پیش می‌آد و هر آسودگی نسبی، با دغدغه و نقیصه‌هایی همراهه و در نهایت مساله‌ی ریسک‌پذیری و بهای پرداخت، مطرح. چه چیزی رو حاضری فدای چه چیزی کنی؟ چه بهایی رو می‌تونی بپردازی؟ یه لیست به ظاهر ساده از ضرر و منفعت‌های احتمالی، که برخلاف تصورت، پذیرشش اصلا ساده نیست. دست کم آمادگیِ اقدام، پروسه‌ای زمان‌بره. 

لازمه که توی هر رابطه‌ای، طرفین ماجرا هویت و فردیت خودشون رو حفظ کنن، موازنه و متعادل یه زندگی/دوستی مشترک رو شکل بدن. کسی به نفع دیگری حل نشه توی رابطه، فراموش نشه، پاک نشه. 
و اهمیت گفتگو و مکالمه برقرار کردن، که یه هنره. بلد باشی خودت رو ابراز کنی و بلد باشی که درست بشنوی. و خیلی ظرافت‌ها و پیچیدگی‌های دیگه که "داستان ازدواج" تعریف می‌کنه. 

 Marriage Story - 2019 ‧ Drama/Comedy ‧ 2h 17m - IMDb: 8.1/10

491

عدو شود سبب خیر.، مثل ف: تنها جنبه‌ی مثبت حضورش اینه که توی این شب‌های سرد، من اتاقم رو وانهاده‌ام و جای گرم‌تری می‌خوابم. ولی کلا مثل ف نباشیم، که گمان بریم مقدممون خیلی مبارکه و همه مشعوف و مسرورن از خدمت و پذیرایی. 

بعدنوشت: انصاف نیست که فقط ف رو محکوم کنم، هرچند که پیش‌تر از این‌ها تایید کرده تئوری من رو، اما در کنارش الف هم بنیان‌گذار این روش بوده و خلاصه دو نفری دارن پیش می‌رن و روتین زندگی اطرافیان رو می‌پاشونن. و چیزی که بیش‌تر از هروقت دیگه در مورد خودم متوجه‌اش شدم اینه که اصلا و ابدا با اتفاقات یهویی و خارج از برنامه، میونه‌ی خوبی ندارم. چارت روزانه و هفتگی‌ای که دلم نمی‌خواد قلم‌خورد بشه و ورای تسلط و کنترل من به‌هم بریزه.

493

تصور من از مدیریت بحران اینه که در کسری از ثانیه مغزت پردازش کنه که چی‌به‌چیه و معقول‌ترین گزینه‌ی ممکن روشن بشه توی ذهنت، که خیلی هم بی‌جا نیست. چیزی که در نظر نمی‌گیرم خطای انسانیه، یا اصلا خطا نه، حداقل زمانی برای بررسی شرایط و پیدا کردن راه‌حل. 
سرعت عمل و تسلط همه‌جانبه‌ای که من از خودم انتظار دارم معمولا حادث نمی‌شه و این ناشکیبایی یه میراث دوسویه‌اس از طرف والدینم. ما بیش از اون‌چه که گمان می‌بریم به آدم‌هایی که نقد می‌کنیم شبیه‌ایم، و این یه هشدار بزرگه. مراقب باشیم پیکان قضاوت رو به سمت کی نشونه رفتیم چون فرافکنیِ خود در دیگری، از آن‌چه که در آینه می‌بینید به شما نزدیک‌تر است. [روزی که برق قطع شد!]

494

ترک عادت‌های بد، ربطی به اراده‌ی قوی ندارد. خویشتن‌داری، نه یک استعداد ذاتی بلکه بازتاب موقعیتی است که در آن قرار گرفته‌ایم. 
راه ترک عادت‌های بد، نه در عزم جزم بلکه در ساخت دوباره‌ی محیطمان به طرقی است که رفتارهای خوب را پایدار می‌کند. رفتار متاثر است از دسته‌ای از نیروها، قابل قیاس با نیروی گرانش یا دینامیک سیالاتی که باعث می‌شود یک رودخانه تندتر یا کندتر جاری باشد. کارکرد این نیروها وابسته است به این‌که: کجا هستید، چه کسی دور و بر شماست، چه وقت از روز است و افعال اخیرتان چه بوده است. 

شناسایی محرک عادت‌ها (عوامل موقعیتی) به‌طور خلاصه: زمان، مکان، وضعیت روحی، سایر افراد و فعلی که بلافاصله پیش از فعل عادتی انجام گرفته است. [بخشی از

این مقاله‌ی ترجمان] 


The Lord of the Rings:
1. The Fellowship of the Ring - 2001 ‧ Fantasy/Action ‧ 3h 28m - IMDb: 8.8/10
2. The Two Towers - 2002 ‧ Drama/Fantasy ‧ 3h 43m - IMDb: 8.7/10
3. The Return of the King - 2003 ‧ Drama/Fantasy ‧ 4h 11m - IMDb: 8.9/10

4. Marriage Story - 2019 ‧ Drama/Comedy-drama ‧ 2h 17m - IMDb: 8/10

The Morning Show - 2019 ‧ Satire - IMDb: 8.4/10 - S01
The Office - 2005 ‧ Comedy - IMDb: 8.8/10 - S01

• یاران حلقه، جی.آر.آر تالکین، ترجمه رضا علیزاده، نشر روزنه 
• دو برج، جی.آر.آر تالکین، ترجمه رضا علیزاده، نشر روزنه 
• بازگشت پادشاه، جی.آر.آر تالکین، ترجمه رضا علیزاده، نشر روزنه 
• 10 مقاله‌ی ترجمان 

جایی از فیلم هست که کِن از تمام قدرت ماشین استفاده نمی‌کنه چون قطعه‌ای رو عوض کردن و اون هنوز بهش اعتماد کامل نداره. راننده‌ای که خودش ماشین‌اش رو می‌سازه می‌دونه محدودیت‌ها کجان و این‌که چه وقت و تحت چه شرایطی می‌شه از اون مرز و حدود گذشت. به قول کارل: سوال اصلی اینه که تو کی هستی و حاضری تا کجا بری؟ 

if you're gonna push a piece of machinery to the limit and expect it to hold together, you have to have some sense of where that limit is.

 Ford v Ferrari - 2019 ‧ Drama/Sport ‧ 2h 32m - IMDb: 8.2/10 |

فیلم‌بازی


لازمه که توی هر رابطه‌ای، طرفین ماجرا هویت و فردیت خودشون رو حفظ کنن، موازنه و متعادل یه زندگی/دوستی مشترک رو شکل بدن. کسی به نفع دیگری حل نشه توی رابطه، فراموش نشه، پاک نشه. 
و اهمیت گفتگو و مکالمه برقرار کردن، که یه هنره. بلد باشی خودت رو ابراز کنی و بلد باشی که درست بشنوی. و خیلی ظرافت‌ها و پیچیدگی‌های دیگه که "داستان ازدواج" تعریف می‌کنه. 

 Marriage Story - 2019 ‧ Drama/Comedy ‧ 2h 17m - IMDb: 8.1/10 |

فیلم‌بازی


روایتی معمایی به سبک و سیاق داستان‌های آگاتا کریستی، با حضور بازیگرانی نام‌آشنا و صحنه‌پردازی‌های خوش‌رنگ و لعاب. 
نکته‌ی تفکربرانگیز، تفاوت آدم‌ها در ابراز عشق و محبت‌شان است. هرکسی به شیوه‌ی خود دیگری را محترم می‌شمارد و آدم‌هایی که قلبی مهربان و رئوف دارند، اغلب راه دل‌شان را پیش می‌گیرند حتی اگر مغایر منافعشان باشد. 
و در نهایت، ترجیع‌بند زیبای "my house, my rules, my coffee"

Knives Out - 2019 ‧ Drama/Thriller ‧ 2h 10m - IMDb: 8/10 |

فیلم‌بازی


داستان از پسرک ده ساله‌ای شروع می‌شه که آماده‌اس یه مرد بشه، و به پسرک ده‌ونیم ساله‌ای ختم می‌شه که ماموریتش انجام دادن اون چیزیه که در توان داره. 
دیالوگی هست که می‌گه: زندگی یه هدیه‌اس، باید جشن گرفتش. باید برقصیم تا به خدا نشون بدیم قدردان زندگی‌مون و زنده بودنیم. 

اوایل فیلم اتفاقی می‌افته که منو یاد جمله‌ای از تیریون لنیستر انداخت با این مضمون که اگه لقبی بهت دادن، تصاحبش کن. مثل یه سپر بپوشش تا دیگه آزارت نده. قصه‌ی جوجو خرگوشه هم یه‌جورایی همینه، مهندسی مع اون‌چه که بهش منصوب شدی. 

 Jojo Rabbit - 2019 ‧ Drama/Comedy-drama ‧ 1h 48m - IMDb: 8/10 |

فیلم‌بازی


حرف زدن از احساساتمون کار ساده‌ای نیست، چیزیه که این‌روزا یه مهارت می‌دونن‌اش، چیزی که نیاز به تمرین داره، باید بلدِ ابراز و اظهار احساس و افکارت بشی. در نهایت همه‌ی ما بدون نقاب‌هامون قطعا واقعی‌تر خواهیم بود. بدون سرکوب کردن عواطف و پنهان شدن پشت صورتک‌های قلابی‌ای که دورن از خود واقعی و خود درونی‌مون. این فیلم الهامی از داستانی واقعیه، و حرف و پیامش هم حقیقی و دلنشین: گفت‌وگو، تعامل و پیدا کردن بهترین راه برای ابراز خویش. 

A Beautiful Day in the Neighborhood - 2019 ‧ Drama ‧ 1h 49m - IMDb: 7.4/10 |

فیلم‌بازی


2/3

هیچْ خاطرم نبود که یک‌سوم میانی را تقریر کنم. برخلاف نمودار خطی پیشین، این‌بار سر و کارم جابه‌جا با موانع بود و برگشت و درجا، ولی فائق آمدم. حالا باز هم باد خوشی که در سراشیبی موهایت را به‌هم می‌ریزد، وزیدن گرفته و این نزول اعداد، چه برانگیزنده است. [

1/3]


+ پانصدمین پست سایه‌ی سفید :)

501

تا به حال صدای ترق و تروق درختا رو نشنیده بودم، درختایی که دارن پوسته‌هاشون رو می‌شکافن و انگاری کش و قوس می‌آن تا تن خسته و خواب‌رفته‌شون رو بیدار کنن، تا رخوت زمستون به‌در بشه. درختایی که آماده‌ان گل کنن و شکوفه بدن. و این یعنی شروع یه چرخه‌ی جدید، یعنی نوید امید. و صدای مستانه‌ی بهار توی رگ و پی طبیعت. 

• ملال دقیقاً به چه معناست؟‌ ملال وضعیت عمیقاً نامطلوبی است برای انگیزشی که نشده: در وضعیتی، به‌جای نومیدشدن برانگیخته می‌شویم، اما بنابه هر دلیلی این برانگیختگیِ ما بی‌پاسخ می‌ماند و جهتی پیدا نمی‌کند. این دلیل شاید درونی باشد -اغلب نبود تخیل، انگیزه یا تمرکز- یا بیرونی: مثل اینکه فرصت یا انگیزه‌های محیطی وجود نداشته باشد. دوست داریم کاری دل‌نشین انجام دهیم اما می‌بینیم نمی‌توانیم، و مهم‌تر اینکه با افزایش آگاهی از این ناتوانی سرخورده می‌شویم.
انسان‌ها، وقتی ملول می‌شوند، شکنجه می‌شوند. نداشتن قدرت کنترل یا آزادی است که ملال را ایجاد یا تشدید می‌کند و تجهیزات ذهنی -یعنی منابع، تجربیات و نظم- برای تخفیف ملال لازم است. چیزی که اوضاع را بدتر می‌کند این است که کنترلی بر اوضاع نداریم، شرایط ناگزیر و پیش‌بینی‌ناپذیر است. 

• دفعۀ بعدی که در یک موقعیت ملال‌انگیز گیر افتادید،‌ به‌جای اینکه مثل همیشه مدام از آن اجتناب کنید،‌ خود را در آن غرق کنید. اگر حس می‌کنید این خواستۀ خیلی بزرگی است، استاد ‌ذن،‌ تیک نات هان، تنها با افزودن واژۀ‌ مدیتیشن»‌ به هر کاری که برایتان ملال‌انگیز است، از شما حمایت می‌کند، برای مثال مدیتیشن ایستادن در صف».

به گفتۀ نویسندۀ بریتانیایی قرن هجده، ساموئل جانسون، با مطالعۀ چیزهای کوچک است که می‌آموزیم تا حد ممکن از بدبختی خود بکاهیم و بر خوشبختی‌مان بیفزاییم». [برگرفته از

این مقاله‌ی ترجمان]


جایی از فیلم هست که عموی بیلی بهش می‌گه تو زیادی توی غرب (آمریکا) بودی و زندگی آدم‌ها رو شخصی و متکی به فرد می‌بینی. تفاوت مکتب شرق با دیدگاه تو اینه که این‌جا آدم‌ها فقط به خودشون تعلق ندارن، بلکه عضوی از یه خانواده و جامعه‌ی بزرگ‌ترن. واسه همین گاهی لازمه بهشون دروغ بگیم، چون این وظیفه‌ی ماست که بار سنگین حقیقت رو به‌جای اون‌ها به دوش بکشیم. 

ملموسه، نه؟ چقدر مجبور شدیم به خاطر عرف و بندهای اجتماعی از خودمون بگذریم و فردیت رو قربانی تصویر بزرگ‌تری کنیم که حتی بهش باور هم نداشتیم اما نشد که بشکنیم‌اش و ازش بگذریم.؟ 
"life is not just about what you do, it's more about how you do it."

 The Farewell - 2019 ‧ Drama/Comedy-drama ‧ 1h 40m - IMDb: 7.7/10 |

فیلم‌بازی


1. Ford v Ferrari - 2019 ‧ Drama/Sport ‧ 2h 32m - IMDb: 8.2/10
2. Freedom Writers - 2007 ‧ Drama/Teen ‧ 2h 3m - IMDb: 7.5/10
3. Knives Out - 2019 ‧ Drama/Thriller ‧ 2h 10m - IMDb: 8/10
4. Jojo Rabbit - 2019 ‧ Drama/Comedy-drama ‧ 1h 48m - IMDb: 8/10
5. A Beautiful Day in the Neighborhood - 2019 ‧ Drama ‧ 1h 49m - IMDb: 7.4/10
6. Hair Love - 2019 ‧ Short/Animation ‧ 7 mins - IMDb: 7.4/10
7. The Farewell - 2019 ‧ Drama/Comedy-drama ‧ 1h 40m - IMDb: 7.7/10
8. The Lion King - 2019 ‧ Drama/Music ‧ 1h 58m - IMDb: 6.9/10

The Office - 2005 ‧ Comedy - IMDb: 8.8/10 - S02

• نمود خود در زندگی روزمره، اروینگ گافمن، ترجمه مسعود کیانپور، نشر مرکز
• تهوع، ژان پل سارتر، ترجمه امیر جلال‌الدین اعلم، نشر نیلوفر 
• طاعون، آلبر کامو، ترجمه رضا سیدحسینی، نشر نیلوفر
• چشم‌هایش، بزرگ علوی 
• شب‌های سپید، داستایوسکی 
• 3 مقاله‌ی ترجمان 

هرچقدر زمان می‌گذره، تصویر پیش روم بیش‌تر از ابهام درمی‌آد. راهی که یه زمانی محو بود و گنگ، داره طرح مشخصی می‌گیره و خودش رو بهم نشون می‌ده. خوانش این مسیر، تفسیر و تعقیب نشونه‌هاست و جلو رفتنی منزل به منزل. 

سرآغازها به من انگیزه می‌دن؛ برای خوب شدن حالم، نیاز دارم که چیزای تازه‌ای یاد بگیرم و روش‌های جدید رو امتحان کنم. فهمیدم که ددلاینی برای زندگی وجود نداره و نباید خودم رو تحت فشارِ زمان بذارم. بیش از پیش ایمان آوردم که من آدمِ دلانه‌های خویشم و جز این ضرورتی نیست. تصویر کلی رو نباید گم کرد؛ پیچ‌وخم‌ها فقط بخشی از مسیرن، اجازه نده افق بسته‌ی سراشیبی‌ها دیدت رو محدود کنن. و مهم‌تر از هر چیز، آشتی با خویشتنه؛ اولویت قرار دادن خودت، خودی که تنها همراهت توی مسیر زندگیه.

و در نهایت، از اتفاقات خوشایند امسال آشناییم با مث و رانر بود؛ شخصیت‌هایی الهام‌بخش که می‌تونن ایده و انگیزه‌ای نو بسازن.
| سلام 

 سالگی |


وقتی جریان و روتین یکنواخت می‌شه، کاری که می‌کنم اینه؛ یه دنده می‌آم پایین و اجازه می‌دم ذهن و روح و بدنم با حرکتی نرم و کم‌فشارتر پیش برن. و زمانی‌که انرژی لازم تامین و برقرار شد، به قول دست به فرمانیان، پُرش می‌کنم و می‌زنم دو، سه، بعدی. این‌جاس که امکان انگیزش و صعود و تداوم، دوباره فراهم می‌شه. 

درد، مانع از به رسمیت شناختن روزمرگی نمی‌شود. روزمرگی شجاعت می‌خواهد و در این زندگی، چه چیزی جز شجاعت ارزش دارد.؟ [برگرفته از وبلاگ 

this is it]


پ.ن: وقتی روزمرگی‌هات به چرخه‌ای ثابت بدل می‌شه که باید بارها و بارها تکرارش کنی و در نهایت می‌رسی به یه نظم رباتیک. اما چه می‌شه کرد وقتی جز این گریزی نیست؟ این‌جا شجاعت، به دام خمودی و بلاتکلیفی نیافتادنه و به رسمیت شناختن همون برنامه.

وقتی جریان و روتین یکنواخت می‌شه، کاری که می‌کنم اینه؛ یه دنده می‌آم پایین و اجازه می‌دم ذهن و روح و بدنم با حرکتی نرم و کم‌فشارتر پیش برن. و زمانی‌که انرژی لازم تامین و برقرار شد، به قول دست به فرمانیان، پُرش می‌کنم و می‌زنم دو، سه، بعدی. این‌جاس که امکان انگیزش و صعود و تداوم، دوباره فراهم می‌شه. 

پ.ن: گاهی حتی اگه این دنده‌مع به یه سراشیبی و دست‌انداز ختم بشه، بازم می‌تونه جلوه‌ی یه تعریف و استدلال جدید رو نوید بده.

1. Charlie's Angels - 2019 ‧ Action/Comedy ‧ 1h 58m - IMDb: 4.6/10
2. Little Miss Sunshine - 2006 ‧ Comedy/Drama ‧ 1h 41m - IMDb: 7.8/10

The Office - 2005 ‧ Comedy - S03

• زوربای یونانی، نی کازانتزاکیس، ترجمه‌ی محمود مصاحب، نشر پگاه 
• تونل، ارنستو ساباتو، ترجمه‌ی مصطفی مفیدی، نشر نیلوفر 
• مسخ، فرانتس کافکا، ترجمه‌ی صادق هدایت، مجله‌ی سخن
• بوف کور، صادق هدایت، نسخه‌ی چاپخانه‌ی سپهر 
• انجمن شاعران مرده، ن.ه کلاین بام، ترجمه‌ی حمید خادمی، نشر پنجره 

7 مقاله‌ی ترجمان 

• پاها دیگر حرکت نمی‌کنند، دست‌ها رعشه گرفته‌اند، وجودمان پوسته‌ی نازک و دردناکی است که بر روی عصیان‌های به زنجیر کشیده شده و فریادهای به گلو رسیده، کشیده شده باشد. [در غرب خبری نیست، اریش ماریا رمارک] 

• انسان خسته نیست، به ستوه آمده است. نگویید غمگین، بگویید دلتنگ.
• خندان، گریان، افتان و خیزان، با زبانی الکن.، باید بیش از این‌ها کار کرد، باید بیش از این‌ها بود. [انجمن شاعران مرده، کلاین بام] 

سرهنگ از "

دانشکده‌ی مهندسی شماره یک" نوشته و من خیال و خاطرم پرکشید به دانشکده‌ی فنی فاز سه. به کلاس 302ایی که سویچ شد رو 222؛ سه تا دو. آتلیه‌ی ته راه‌روها و اون دریچه‌ی کوچیک که قرار بود یه روز جامپ بزنیم و سر از کلاس بغلی دربیاریم. سالن خاطره‌هایی که منتهی به اتاق اساتید بود و همه‌ی نیک‌نِیم‌ها و داستان‌هاشون رو می‌شد مکرر و خستگی‌ناپذیر در امتداد پنجره‌هاش روایت و اجرا کرد. اون سه‌تا کلاس آخر بخش اداری طبقه‌ی یک و واحد مصالح و معماری جهانی که توشون برگزار شد. 

فاز سه‌ای که مرموز و ممنوعه شده بود واسه بقیه‌ی دانشجوها چون از پسِ اتمسفر حاکمش برنمی‌اومدن. 

بوفه‌ای که خدا می‌دونه چندتا صبحونه املت و نسکافه سفارش دادیم و چندتا تایم ناهار رو سرپایی ساندویچ سوسیس‌سیب‌زمینی گاز زدیم. معدود عصرهای دیروقتی که خلوت و ساکت بود و ما بودیم و لیوان‌های کاغذی نوشیدنی‌های داغ و بخاری که حائل ما و دنیای فکر و خیال‌هامون بود.

برخلاف نظر سرهنگ باید بگم توی دانشکده‌ی فنی فاز سه به من خوش گذشت. به قول ژین چهار سال خندیدیم و با خیلی‌ها خاطره ساختیم، شخصیت‌هایی که حتی خودشونم از نقش‌های مفرحشون بی‌خبر بودن.!

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها